ما نبوديم سايه ما نور شد نور گشتيم جلوه ما حور شدحال ما پر نور بود پر شور شد نفخه اي شد شور ما در صور شدنفخه آن صور شد در ناي ما ما الف گشتيم او شد باي ماآن الف با باي خود همخواب شد ابر آگاهي از آن پر آب شدبو سه بر معشوق چون زد ناي ما ناي ما زان بوسه ها شد هاي مانفخه اش از ناي بگذشت هوي شد هوي او در قلب ما رهپوي شدهوي او شد موسي درگاه ما عشق او شد عيسي آگاه ماشرحه شرحه گشت ابر جان ما قطره هاي عشق شد باران ماآسمانها و زمين پر آب شد جمله پهناي زمين سيلاب شدجمله آگاهي ما در آب شد جهل بر ما آتشي بي تاب شدآب زان آتش چو دور از خويش شد خاک گرديد و دلش پر ريش شدريشه ها مان سوي آبي ميدوند تا که آبي در کشند آکه شوندآب ساقي مدام جان ما عشق و آگاهي و هم ايمان مالوح آن عشقست و آگاهيست آب جلوه نور است و پيداييست آبجمله پيداها در او پيدا شده جمله زشتي ها از او زيبا شدهجهل و تاريکي تو از خود دور دار قلب و جانت تشنه آن نور دارگر تو خواهي ساقي جانت شود زنده دارد نور و ايمانت شودخاک تو آن نان عيسايي شود آب تو جام مسيحايي شودنفس تو پاک است عيسي خود تويي قلب تو نور است موسي خود توييبر الفباي وجودت کن نظر اقراء باسم ربک داري بسر
ناصر طاهري بشرويه.........روشنا
rroshanaa@yahoo.com