سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قرآن کلام خداوند نویسنده : سیدعطالله مهاجرانی

   دکتر مهاجرانی
متفکر ارزشمند، آقای دکتر سروش با طرح نظر و اندیشه ی خود در باره مقوله ی وحی و نسبت آن با پیامبر اسلام، فضایی را ایجاد کرده اند که بار دیگر مساله ای بسیار مهم و گران سنگ- مقوله ی وحی و نسبت آن با پیامبر عظیم الشان اسلام- مورد بحث و بررسی قرار گیرد. نقد هایی که بر سخن ایشان نوشته شده و نوشته خواهد شد، بی شک به دور از برخی تعابیر درشت و ناهموار نبوده و نخواهد بود. پس از مدتی این درشتی ها و ناهمواری ها به کناری می رود. فاما الزبد فیذهب جفا ء واما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض، کف و خس و خاشاک دل آزار به کناری می رود و چهره روشن آب و آفتاب جمال قرآن می تابد. سخنانی از زمره "قرآن ستیز" و " خروج از دایره ی اسلام و مسلمانی" سخنانی ست، تاسف بار. شمشیر های برهنه ای که ضاربان تیغه آن را در کف گرفته اند و با قبضه اش سروش را نواخته اند. دست و دامان ضاربان است که خونین است...اما! آیا سخن سروش سخته و پذیرفتنی است؟
پیش از آن که به اصل سخن ایشان بپردازم. شایسته است بگویم که طرح موضوعی با این درجه ی از اهمیت و حساسیت در یک مصاحبه کوتاه با خبرنگاری که مطامع سیاسی آشکاری دارد و در مقدمه مصاحبه، آن را پنهان نکرده، بالقوه چنین نقد و نظر هایی را در پی دارد. مطالبی از این دست را باید با فراغ بال نشست و نوشت، با افراد اهل فن مشورت کرد، متن را بارها خواند و واژه ها را از هر نظر سنجید. مثل همان که سال ها پیش، نهاد ناآرام جهان را مرحوم آیه الله حائری یزدی و ایه الله مطهری پیش از انتشار دیده بودند. دکتر سروش به صراحت می گوید، کتاب " نهاد نا ارام جهان" وامدار مطهری و حائری یزدی است. این اعتراف بر ارزش کتاب می افزاید. خواننده با اطمینان بیشتری کتاب را می خواند. به گمانم سخن در باره قرآن مجید و طرح عنوان " کلام محمد صلوات الله علیه" و" نقش محوری پیامبر در آفرینش قرآن " و " سخن از مصون نبودن بخش تاریخی و طبیعی قرآن مجید از اشتباه" ، به مراتب اهمیت و حساسیت بیشتری از نظریه نهاد نا آرام جهان دارد. به دور از غوغا هایی که معمولا پس از طرح نظری تازه مطرح می شود و رگ های گردن به حجت قوی،و دارالملک ایمان آکنده از غوغا! باید سپاسگزار سروش بود که با طرح مساله موجب برانگیخته شدن اذهان و اندیشمندان می شود. گویی اگر گه گاه سروش سخنی نمی گفت، در ساحت نقد و اندیشه در کشور ما دیگر سخنی نبود! تا ناقدان جلوه کنند و متاع خویش به بازار آورند. من از زاویه ای دیگر به نقد و بررسی نظریه سروش می پردازم. نه او را قرآن ستیز می دانم و نه خارج از دایره تنگ اسلام و مسلمانی برخی ناقدان نامهربان. آنان که سروش را می شناسند. نمی توانند بی بهره از تلالو معنویت و شیدایی اوبه اسلام و قرآن باقی بمانند. نزدیک به چهل سال پیش! نوجوان بودم. صبح زود به جلسه دعای ندبه در منزل حاج ابراهیم حسینجانی رفته بودم.-آن خانه اکنون تبدیل به مدرسه نمونه شده است- دکتر سروش پس از دعا در باره ی آیه " انا عرضنا الامانه..." سخن گفت. غزل حافظ را هم خواند: "آسمان بار امانت نتوانست کشید... طعم خوش آن جلسه و آن صحبت و آن غزل برای همیشه در کامم ماند... یک دهه بعد کتاب : نهاد نا ارام جهان" به شکل پلی کپی با حروف آبی به دستم رسید. دانشجوی دانشگاه شیراز بودم. سال 1356، درست سی سال پیش!ان کتاب هم مرا مست کرده بود... وقتی مصاحبه سروش را دیدم. انتظار داشتم پس از اربعینی که سپری شده است، شرابی صافی در باره قرآن بنوشم:
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی!
دیدم نه! این سخن و این شراب غبارآلود است و صداع آفرین. گرچه سروش در مصاحبه ای دیگر- به هنگام- به توضیح و توجیه سخن خود پرداخت. شنیده ام که در صدد است در این باره مقاله ای به تفصیل بنویسد. اما دیدم نمی توانم به عنوان دوستدار ایشان، برداشت و نقد خودم را مطرح نکنم. ممکن است من در برداشتم اشتباه کرده باشم. اما به پاس زندگی و انس با قرآن مجید نمی توانم سخنی نگویم.
سخن درست بگویم نمی توانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم.
تردیدی نیست که سروش هم نمی تواند اندیشه و باور خود را بری و به دور از نقد و نارسایی و اشتباه بداند. صدرالمتالهین در آغاز جلد هفتم –الجزء الثانی من السفر الثالث -اسفار بحث نسبتا مفصلی در باره قرآن مجید دارد. پس از این به سخن او بسیار می پردازم. شگفت انگیز بود که هیچکدام از ناقدان حوزوی و دانشگاهی سروش به نوشته ملا صدرا نپرداخته اند. ملا صدرا نکته ای می گوید تکان دهنده"
رب ادیب اریب عاقل فصیح عارف بعلم اللغه و النحو و البلاغه، متکلم قادر علی فن المناظره مع الخصام و الالزام فی علم الکلام، لم یسمع حرفا من حروف القرآن و لا فهم کلمه واحده من کتاب الله النازل علی عبده..."(الحکمه المتعالیه، جلد 7 ص.43)
چرا چنان دانشمند ادیب زبان دان بلیغ متکلم که رقیبان خود را ساکت می کند، حرفی از قرآن نشنیده و کلمه ای از آن را نمی داند؟ چرا ملاصدرا آن دانشمند فرضی را چنین کوچک کرد و قرآن را چنان عظیم و دست نایافتنی؟ او کلام خدا را چگونه می دید؟ با کدام نگاه به قران نگاه می کرد، که می گوید:" در هر حرفی از حروف قرآن مجید هزار راز ورمزو کرشمه و اشاره و شیدایی و دلربایی و مجلس آرایی نهفته ست."( همان: ص.44)
" هیهات! ما و امثال ما از قرآن غیر از سیاهی حرف ها چیزی نمی بینیم. ما در جهان تاریکی به سر می بریم. سهم ما از قرآن همان مرکبی است که بر کاغذ نقش شده..."(همان ص.33)
ادامه دارد...
 قرآن کلام خداوند(2)"
وحی ، الهام است." این سخن سروش همان آغاز ماجراست! آیا این تعبیر نشانه این است که دو واژه "وحی" و " الهام" از حیث معنا مشابه اند؟ پس از این عبارت کوتاه و البته بنیادین، سروش تجربه نبوی را مشابه تجربه شاعری تلقی می کند. هرچند بالاتر و فراتر. از فیلسوف مسلمانی- کدام فیلسوف؟- روایت می کند که:" وحی بالاترین درجه شعر است." در غزلواره ای که سروش در شان پیامبر اسلام سروده است، پیامبر را" حجت بالغه ی شاعری حضرت باری" وصف کرده است.خدای شاعر پیامبر شاعر آفریده است و در شعریت قرآن هر دو جلوه کرده اند. اگر سخن ایشان را در همان فراز نخست مصاحبه، فشرده کنیم. می توان گفت:وحی الهام است
پیامبر شاعر است.
آیات قرآن مجید شعر است.
برای اثبات این داوری هیچگونه برهانی ارائه نشده است. حتا به نام فیلسوف مسلمان هم اشاره ای نشده، تا بتوانیم اصل سخن او را جستجو کنیم و دریابیم ایشان برای داعیه ای که دارند، دلیلی هم اقامه کرده اند؟ از سوی دیگر این واژه ها، "الهام" و" وحی" و" شاعری" نیز به درستی تبیین نشده است، تا بتوانیم افق روشنی در پیش روی داشته باشیم. پرسش مهمی که به میان می آید، این است که آیا قرآن مجید-حتا با فرض این که آن را کلام رسول! تلقی کنیم، چنین اشاره ای یا نشانه ای دارد؟ پیامبرکجا گفته است که سخن او شعر است و محصول الهام شاعرانه؟ اساسا در این بحث می توان به قرآن استناد کرد؟ و از آن شاهد آورد؟ این پرسش ما را با این واقعیت رویارو می کند. مخاطب سخن کیست و مبانی و روش سخن کدام است؟ قرار است پیام این سخن- مصاحبه- به گوش چه کسانی برسد؟ ایا سروش خواسته است با زبان انگلیسی و در چارچوب مفاهیم آشنا برای یک ذهن غربی قرآن و مقوله ی وحی را تفسیر کند؟ به عبارت دیگر اگر سخن او از دید ما غبارالود جلوه می کند، به این خاطر است که او خواسته دیگران سخن او را درست دریابند؟ اما در جهان امروز وقتی سخنی منتشر می شود، دیگر نمی توان ان سخن را به بند کشید. پرنده ای است که بر در و بام همگان پرواز می کند وکار به آنجا می رسد که سینماگر صاحب نامی هم تیغ تکفیر از آستین هنر بیرون می کشد:
سخن ها چون به وفق منزل افتاد
در افهام خلایق مشکل افتاد.
آن وقت گوینده ناگزیر می شود، مدام سخن خود را تفسیر یا توجیه کند. اما چند نکته:
اول: وحی با الهام متفاوت است. مرادم از وحی آن پدیده ای است که محصولش قرآن مجید است. منشا وحی از بیرون است و منشا الهام از درون. الهام نقشی است که محصول تلالو و تلاطم جان و دلشدگی شاعر است." خون همی جوشد منش از شعر رنگی می زنم!" به تعبیر مولوی در این مصرع از دیوان شمس، جوشش رنگین خون است.شاعر هم به صراحت می گوید، که شعر می گوید. تلاش و کوشش تاب سوز شاعر او را به آستانه الهام می کشاند.
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت!
وقتی چنین راه گداخته ی طاقت سوزی را طی می کند. به ساحل آسمانی الهام می رسد و می سراید:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری!
شاعر است که کلمه را انتخاب می کند. در وحی سخن بر سر انتخاب مضمون و واژگان از سوی پیامبر نیست. جام جان او زلال و روشن، آماده پذیرفتن سخن خداوند است. به تعبیر ابن عربی قلب پیامبر "منزل" کلام خداوند می شود:
" اعلم ان الله انزل هذا القرآن حروفا...و جعله کلمات و آیات و سور و نورا و هدی و ضیاء و شفاء و رحمه و ذکرا و عربیا و مبینا و حقا و کتابا و محکما و متشابها و مفصلا و لکل اسم و نعت من هذه الاسماء معنی لیس للآخر و کله کلام الله و لما کان جامعا لهذه الحقایق و امثالها استحق اسم القرآن"( فتوحات مکیه، باب 325، فی معرقه منزل القرآن من الحضره المحمدیه، ص:2059، الوراق)
اگر قرار است در باره قرآن مجید سخنی عرفانی بگوییم یا تفسیری عرفانی داشته باشیم. چه کسی شایسته تر از ابن عربی و صدرالمتالهین و علامه طباطبایی؟ ابن عربی با وصف و ذکر نام های قرآن مجید در یک کلام می گوید، قرآن با همین حروف و واژه ها و به زبان عربی بر پیامبر وحی شد. به تعبیر دیگر او منزل قران است، نه تولید کننده آن. در الهام، شعر به شاعر متعلق است. حتا اگر در درجه عالی از الهام باشد. مثل غزل حافظ و یا مثنوی مولوی.آیه الله امامی خوانساری می گفت:" من به خاطر این داستان های به ظاهر مستهجن که در مثنوی آمده است، او را بیشتر دوست دارم!" داستان ها را به سائقه کنجکاوی نوجوانی خوانده بودم. گاهی هم از خجالت سرخ می شدم. که اگر کتاب را ناگاه از دستم بگیرند و همان صفحه را بخوانند...پرسیدم: به خاطر همین داستان ها، داستان کنیزک و جوحی و.؟. گفت:" این داستان ها را باهمین زبان برهنه سرود تا کسی شک نکند که این کتاب از آن مولوی است. یک انسان کامل آن را سروده است. اگر این داستان ها نبود، شاید مرز بین وحی و الهام برای برخی لغزنده جلوه می کرد.مولوی پای بر نفسش گذاشته و این داستان ها را اینگونه عریان سروده است."
قرآن چه تفسیری از وحی و الهام دارد؟ آن ها را از یک سنخ می داند؟
ادامه دارد...




کلمات کلیدی :