ناصر طاهري بشرويه...آن خود خداست
(چونکه خود بستر شود آن خود خداست)
آن گذرگاهي که جان را رهبر است
جسم و تن هارا به جانها معبر است
آن گذرگاهي که اغوش تن است
گرمي اغوشش ما را رحمن است
رحمت بي انتها ، اغوش ماست
چون که نيکش بنگري،نامش خداست
اي بشر نام خدا ، خود ، بستر است
جمله ذرات جهان را رهبر است
دانه در آغوش او ، گل گشته است
گل وزان رحمت همه مل گشته است
خاک از رحمش، چه خندان گشته است
آب تن در بسترش جان گشته است
خاک عالم را ، همه بستر شدست
خاک را هم ،بسترش، اخگر شدست
اخگز اين خاک ، پاره آتش است
پاره اي آتش که، دايم خامش است
خامشي ، کان روشني از آن اوست
روشني هاي همه مهتاب ، اوست
آتشي، گر اب را رحمت شدست
آب زان رحمت ، همه آتش شدست
آتشي گر باد را بستر شدست
باد بر عالم ، همه اخگر شدست
باد، گاهي بستر آتش شدست
خاک زان بستر، چو خاکستر شدست
بستر هر آيه ، آيه ديگر است
بستر اسماء عالم ، جوهر است
جوهر هر ذره ، آن را بستر است
ذره در جوهر بماند ،گوهر است
چو چونکه خود بستر شود،آن خود خداست
خود در آن بستر ، يکي از انبيا ست
ناصر طاهري بشرويه….روشنا
سروش عشق و آگاهي
rroshanaa.mihanblog.com