سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ملاحظاتی انتقادی درباره بسط تجربه نبوی - دکتر سیدمحمدحکاک بخش ن


 خدا حکیم است. حکیم کار عبث انجام نمی‏دهد.بنابراین هر موجودی را که می‏آفریند برای هدفی است و اورا بدان هدف هدایت می‏کند. از این امر به اصل هدایت عامه‏تعبیر می‏شود. علاوه بر حکمت، از صفت یاضیت‏خدا نیزمی‏توان به اصل هدایت عامه رسید.
 
1)خدا حکیم است. حکیم کار عبث انجام نمی‏دهد.بنابراین هر موجودی را که می‏آفریند برای هدفی است و اورا بدان هدف هدایت می‏کند. از این امر به اصل هدایت عامه‏تعبیر می‏شود. علاوه بر حکمت، از صفت یاضیت‏خدا نیزمی‏توان به اصل هدایت عامه رسید. خدا به حکم فیاضیت‏خود، هیچ موجودی را از هستی و کمالی که لایق آن است‏محروم نمی‏سازد و همه را به سوی آنچه مستحق آنندهدایت می‏نماید. انسان از جمله موجودات و مخلوقات‏خداوند است پس مشمول اصل هدایت عامه است. عقل که‏ابزار عمده هدایت و نیل انسان به سعادت است‏برای اوکافی نیست. بنابراین خدای حکیم و فیاض به حکم حکمت‏و فیاضیت‏خود باید ابزار هدایت انسان را تکمیل کند.
این امر توسط نبوت انجام می‏پذیرد. بدین صورت که‏خدا هرگاه مناسب بداند، فردی از انسانها را برمی‏گزیند وبرمی‏انگیزاند و به واسطه او تعالیم مورد نیاز انسانها را به‏آنها ابلاغ می‏نماید. البته، عقل خود حجت‏خدا بر انسان‏است و بسیاری از امور را درمی‏یابد و برخی از تعالیم‏آسمانی نیز مؤید و مذکر همان چیزهایی است که عقل‏درمی‏یابد. لیکن در هر حال، این عقل - خواه نظری و خواه‏عملی - برای سعادت انسان کافی نیست و اتمام حجت‏خدابر انسان، به صرف اعطای عقلی، صورت نمی‏پذیرد.
آنچه گفتیم تقریر ساده اصل نبوت است. فرد برگزیده وبرانگیخته، نبی یا رسول خوانده می‏شود. این فرد معصوم وحجت‏خدا بر آدمیان است. از آنچه گفتیم پیداست که ازجمله ارکان نبوت، ناتوانی عقل آدمی است در هدایت او به‏منزل سعادت. میزان ناتوانی عقل یا به تعبیر دیگر، میزان‏قلمرو دین هر قدر باشد، برای معتقدان به نبوت این مطلب‏مسلم است که آدمی، مستقل از تعالیم آسمانی نمی‏تواند به‏کمال مطلوب خود دست‏یابد و قطع نظر از این امر، نبوت ودین معنای خود را از دست می‏دهد. مسئله رؤیا و الهام وکشف و شهود ارتباطی با نبوت ندارد. همواره در میان‏انسانها، افراد بسیاری صاحب تجاربی از این دست‏بوده‏اند،چه در عصر نبوتها و بعثتها و چه در عصر خاتمیت ولی‏هیچکدام از آنها ادعای نبوت نکرده‏اند. نبی از جانب خدامامور به ابلاغ تعالیمی است و به همین دلیل معصوم و قول‏او حجت است اما هیچکس برای صاحبان رؤیاها و الهامات‏و مکاشفات و مشاهدات، چنین شانی قائل نیست و خودآنان نیز چنین ادعایی نداشته‏اند.
2)از آنچه در باب نبوت گفته شد - مبنی بر لزوم وجودیک حجت الهی در میان افراد بشر که تعالیم خداوند را به‏آنها ابلاغ کند - جناب آقای سروش در مقاله «بسط تجربه‏نبوی‏»، وجود حجت الهی را پذیرفته‏اند اما تعالیمی را که‏این حجت‏بیان می‏کند، همه را از آن خود او دانسته‏اند نه‏وحی و تعلیم خداوندی. بدین معنی که در مورد پیامبراسلام می‏گویند تمام آنچه خدا به امت مسلمان اعطا کرده،همان وجود و شخصیت پیامبر است و همین وجود وشخصیت اوست که عین وحی است نه اینکه علاوه بر آن،تعالیمی هم بدو وحی کرده باشد. البته شخصیت پیامبر رامؤید و قول و فعل او را عین هدایت و تجارب روحی واجتماعی یا به تعبیر دیگر تجارب درونی و بیرونی او را - که‏دین نیز عبارت از مجموعه همین تجارب است - برای همه‏پیروان و شخص او متبع و الزام‏آور می‏دانند (ص ??) وسخن او را حجت و شخصیت او را پشتوانه سخنش‏می‏شمرند.(ص ??)
?) این تفسیر از وحی و نبوت، نظر به اینکه اصل وجودحجت الهی را می‏پذیرد، به خودی خود البته به معنی انکارنبوت نیست چون اصل در مسئله نبوت، وجود حجتی‏است الهی که آنچه می‏گوید عین هدایت و برای انسانهالازم‏الاتباع باشد. منتهی در خصوص آن نکاتی قابل طرح‏است‏به این شرح:
? این مدعا با هیچ دلیلی - عقلی یا نقلی - از ناحیه‏ایشان همراه نیست و این البته نقصی اساسی است.
? پیامبر از کجا متوجه می‏شود که پیامبر است وماموریتی بر عهده او نهاده شده است؟ و فرق حالات وتجارب پیامبرانه‏اش با حالات عادیش چیست؟ اگر بگوییم‏ملکی بر او نازل می‏شود و ماموریت او را به او ابلاغ‏می‏کند، براساس این نظریه که اصلا انزال ملک و القاء وحیی‏در کار نیست. علاوه بر آنچه در بند ? از قول ایشان آوردیم‏که تمام آنچه خدا به امت مسلمان داده همان شخصیت‏پیامبر است و خود اوست که عین وحی است، در این‏خصوص می‏گویند:
«در این تجربه [تجربه دینی] پیامبر چنین می‏بیند که گویی کسی‏نزد او می‏آید و در گوش و دل او پیامها و فرمانهایی را می‏خواند.»(ص ?)
اگر نازل شدن ملک بر پیامبر و ابلاغ پیام به او حقیقی‏است، با اساس نظریه ایشان ناسازگار است و اگر غیرحقیقی‏است پس برای پیامبر حجت نیست.
? آن دسته از تجارب درونی پیامبر که متناظر باتجربه‏های بیرونی او و در پاسخ آنها بوده‏اند چگونه حاصل‏می‏شده‏اند؟ آیا در اختیار او بوده‏اند یا خیر؟ اگر در اختیار اونبوده‏اند، از آنجا که متناظر با تجربه‏های بیرونی او و درپاسخ آنها بوده‏اند نمی‏توان گفت تصادفی بوده‏اند بلکه‏آگاهانه و از روی قصد واقع می‏شده‏اند. در این صورت آیاآنها را جز به خدا می‏توان نسبت داد؟ و جز این می‏توان گفت‏که خدای پیامبر در پاسخ سؤالهایی که از او می‏شده وحوادثی که برای او اتفاق می‏افتاده، آن آیات را بر او نازل‏می‏کرده است؟
و اگر بگوییم آن تجارب در اختیار خود پیامبر بوده بدین‏معنی که هر وقت او با تجربه‏ای بیرونی روبرو می‏شده، ازروی قصد و اختیار یکی از آن تجارب درونی را برای خودایجاد می‏نموده و حرفهای خود را از زبان ملکی غیرواقعی‏به خود می‏زده، این ادعا آیا جز یک تکلف و تصنع و یک‏امر ساختگی می‏تواند باشد؟ و اصلا در این صورت، چه‏فرقی بین حدیث نبوی و آیات قرآن وجود دارد؟ احادیث راهم پیامبر از روی قصد و به اختیار خود بیان می‏فرموده‏است.
? آقای سروش شخصیت پیامبر را مؤید و الهی وسخن او را عین هدایت و حجت می‏دانند. با این وصف،چرا برای تحلیل وحی به خود قرآن - که آن را سخن پیامبرمی‏دانند - مراجعه نمی‏کنند؟ و در قرآن چه چیزی ظاهرتر ازآن است که این کتاب مقدس وحی الهی و کلام خداونداست نه کلام پیامبر؟ این امر روشن‏تر از آن است که نیازی به‏استشهاد به آیات داشته باشد. اگر می‏خواهند اینهمه آیات‏صریح در این باب را سخن خود پیامبر بدانند و بگویند اینهاهمه از درون خود او تراوش کرده و مثلا خود پیامبر بوده که‏به خود می‏گفته (?) :
- و انه لتنزیل رب‏العالمین نزل به الروح‏الامین علی قلبک لتکون‏من‏المنذرین بلسان عربی مبین و انه لفی زبرالاولین (شعرا 192)آن نازل شده پروردگار جهانیان است. روح الامین آن را برقلبت نازل کرد تا از انذار دهندگان باشی، به زبان عربی روشن و ذکرآن در کتابهای پیشینیان آمده است.
- اتبع ما اوحی الیک من ربک (انعام، ???)
از آنچه از ناحیه پروردگارت به تو وحی می‏شود تبعیت کن.
- قل مایکون لی ان ابدله من تلقاء نفسی ان اتبع الا ما یوحی الی(یونس، ??)
بگو من حق ندارم که آن را از پیش خود تغییر دهم جز از آنچه‏به من وحی می‏شود تبعیت نمی‏کنم.
- انه لقول رسول کریم و ما هو بقول شاعر...ولابقول کاهن...تنزیل من‏رب‏العالمین و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنامنه‏الوتین(حاقه، ??-??)
آن سخن فرستاده‏ای کریم است و سخن شاعر نیست... و سخن‏کاهن نیست... نازل شده پروردگار جهانیان است و اگر او سخنانی به‏ما بسته بود یمینش را گرفته آنگاه رگ قلبش را پاره می‏کردیم.
- یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا الی الله باذنه‏و سراجا منیرا (احزاب، ??-??)
ای نبی ما ترا به منزله شاهد و مبشر و نذیر و دعوت کننده به‏سوی او به اذن او و چراغی روشن فرستادیم.
- انا فتحنا لک فتحا مبینا (فتح، ?)
ما ترا پیروزی بخشیدیم پیروزی‏ای آشکار
- نحن نقص علیک احسن‏القصص بما اوحینا الیک هذا لقرآن و ان‏کنت من قبله لمن‏الغافلین (یوسف، ?)
ما نیکوترین قصه را با این قرآن که به تو وحی کردیم حکایت‏می‏کنیم و تو قبل از این به تحقیق از آن بی خبر بودی.
- و انزل الله علیک‏الکتاب والحکمة و علمک ما لم تکن تعلم و کان‏فضل الله علیک عظیما (نساء، ???)
و خدا بر تو کتاب و حکمت را نازل کرد و آنچه را که‏نمی‏دانستی به تو آموخت و فضل خدا بر تو عظیم است.
- قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاءربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا (کهف، ???)
بگو من تنها بشری هستم مثل شما که به من وحی می‏شود که‏خدای شما واحد است و هر کس به ملاقات پروردگارش امیدواراست‏باید عمل صالح انجام دهد و هیچکس را در بندگی پروردگارش‏شریک قرار ندهد.
- انا ارسلنا نوحا الی قومه ان انذر قومک من قبل ان یاتیهم عذاب الیم(نوح، ?)
ما نوح را به سوی قومش فرستادیم که قومت را انزار ده پیش ازآنکه آنان را عذابی دردناک آید.
- انا ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم‏الکتاب والمیزان لیقوم‏الناس‏بالقسط و انزلناالحدید فیه باس شدید و منافع للناس و لیعلم‏الله من‏ینصره و رسله بالغیب ان الله قوی عزیز (حدید، ??)
ما رسولان خویش را با دلایل آشکار فرستادیم و همراه آنان‏کتاب و ترازو نازل نمودیم تا مردم به قسط قیام کنند و آهن رافرستادیم که در آن باس شدید و منافعی برای مردم هست و تا خدابداند که چه کسی او و پیامبرانش را در نهان یاری می‏کند.
- و ما قدرو الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله علی بشر من شی‏ء قل من‏انزل‏الکتاب الذی جاء به موسی نورا و هدی للناس... (انعام، ??)
و خدا را آنچنان که باید نشناختند که گفتند خدا بر هیچ بشری‏چیزی نازل نکرد بگو چه کسی کتابی را که موسی به منزله نور وهدایت‏برای مردم آورد نازل نمود.
- ما ارسلنا قبلک الا رجالا نوحی الیهم... (انبیا، ?)
نفرستادیم پیش از تو الا مردانی را که بدانان وحی کردیم... .
- و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الا انافاعبدون (انبیا، ??)
و نفرستادیم پیش از تو رسولی را الا اینکه بدو وحی نمودیم که‏خدایی جز من نیست پس مرا بندگی کنید.
- و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسورة من مثله... (بقره،??)
و اگر از آنچه بر بنده خود نازل نمودیم در شکید سوره‏ای نظیرآن بیاورید... .
همچنین آیات فراوانی که در آنها خداوند از خلقت‏آسمانها و زمین و دیگر موجودات و پاداش دادن به مؤمنین‏و کیفر دادن به کفار سخن می‏گوید و همه را به خود منتسب‏کرده و از جانب خود می‏گوید: ما چنین کردیم و چنان‏می‏کنیم و امثال اینها بسیار فراوان است. آری اگر چنین‏بگویند و واقع امر نیز از همان قراری باشد که ایشان ادعامی‏کنند، باید گفت العیاذ بالله پیامبر یا دروغ می‏گفته که‏قرآن بدو وحی می‏شده یا آنچنان دچار توهمات بوده که‏خود خبر نداشته این کلمات و آن ملک حامل این کلمات،همه از آن خود اوست و او به اشتباه آنها را از ناحیه خدامی‏دانسته است. ولی مثلا جمعی از منکران نبوت که وحی‏را ظهور ضمیر ناخودآگاه پیامبران دانسته یا برخی ازمتکلمان مسیحی که این نظریه را از منکران وحی اخذ کرده،به نحوی با اعتقاد به نبوت مسیح جمع نموده‏اند و نیز خودآقای سروش از حقیقت امر با خبرند. در این صورت، آقای‏سروش چگونه شخصیت پیامبر را مؤید و سخن او راحجت و متبع و الزام‏آور می‏دانند؟
? قطع نظر از صراحت آیات در این خصوص، اصلاچه اشکال و منع عقلی در این امر وجود دارد که خداوندعلاوه بر شخصیت پیامبر، تعالیمی را هم به واسطه او به‏امت مسلمان داده باشد تا ناگزیر شویم به تحلیلی دیگر ازوحی روی آوریم؟ اینکه می‏بینیم بعضی از آیات شان نزول‏دارند و مربوط به تجارب بیرونی پیامبر و در پاسخ آنهاهستند، منافاتی با آسمانی بودن و آن سویی بودن آنها ندارد.ما بعدا به این مسئله باز می‏گردیم.
? عجیب است که آقای سروش در عین اینکه باصراحت تمام - با توجه به عباراتی که از ایشان نقل کردیم وعباراتی دیگر که نقل نکردیم - نزول قرآن را بر پیامبر نفی‏می‏کنند و وحی را همان شخصیت پیامبر می‏دانند، ضمن‏بحث از نزول دفعی یا تدریجی قرآن و با استناد به آیه «کتاب‏احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر» می‏گویند:
«پیامبر که شخصیتش و پیامبر بودنش عین مؤید بودن و مجازبودن به تصمیم‏گیریها و موضع‏گیریهای نظری و عملی است، ذهنش وزبانش که گشوده شده و تجربه‏اش که بسط می‏یافته، عین تفصیل یافتن‏اجمال قرآن بوده است; همان قرآنی که به حکم مبعوث شدن، در حاق‏وجود او به ودیعت نهاده شده است.»(ص ??)
اگر تمام آنچه که خدا به امت مسلمان داده همان‏شخصیت پیامبر است و وحی همان شخصیت اوست،دیگر به ودیعه نهاده شدن قرآن در وجود او چه معنی دارد؟و اگر واقعا قرآنی در وجود او به ودیعه نهاده شده، پس نبایدگفت آنچه خدا به امت اعطا کرده، منحصرا همان شخصیت‏پیامبر است‏بلکه همراه او و به واسطه او قرآن را نیز عطاکرده است. بگذریم از اینکه اصلا تفسیر ایشان در باره آیه‏نادرست است چون آیه می‏گوید قرآن از ناحیه خدا تفصیل‏یافت، بعد از آنکه محکم شد. یعنی احکامش نزد خدا وتفصیل یافتنش نیز از نزد او بوده است نه نزد پیامبر.

        
       

   








کلمات کلیدی :