سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بخش پایانی دومین نامه ایت الله سبحانی ب سروش

. مسألة خطیب و بلندگو
شما اعتقاد و باور عمومی مسلمانان را دربارة وحی که به زلال بودن آن معتقدند و آن را از هر نوع آمیختگی به روحیات بشری بالاتر و برتر می‌دانند، تشبیه به خطیب و بلندگو نموده‌اید، و در این زمینه چنین می‌فرمایید:
«تصویری که از محمد در ذهن شماست، گویا تصویر خطیب و بلندگو یا ضبط صوت جهت خطیب می‌گوید و بلندگو آن را پس می‌دهد، یعنی پیامبر چون بلندگو طریقیت و ابزاریت محض دارد. »
با کمال پوزش ما هرگز مقام ربوبی و مقام رسالت را مانند خطیب و بلندگو نمی‌دانیم بلکه معتقدیم: «خدا پیام‌ده» و پیامبر «پیام‌آور» است. اما این پیام‌آوری با بلندگو بودن فرسنگ‌ها فاصله دارد که هرگز نمی‌توان بین آن دو مشابهتی اندیشید و آن این که: این پیام‌آور باید از نظر کمالات روحی و معنوی به مراتبی برسد تا گوش او علاوه بر حس مادی، گوش برزخی پیدا کند تا صدای فرشته را بشنود. چشم او چشم برزخی گردد تا صورت فرشته را ببیند و از نظر قدرت روحی به جایی برسد که در عین این که در عالم ماده است، عالم غیب را شهود کند، اما نلرزد و نترسد و خود را نبازد و وحی الهی را دریافت کند، و سر سوزن در آن تصرف نکند و به پیروانش برساند، آیا موقعیت چنین فردی، موقعیت بلندگو است؟
پیامبر و انتظار وحی
یکی از روشن‌ترین گواه‌ها بر این که مسألة وحی، میوه وجود پیامبر(ص) نبوده بلکه تاج افتخاری بر روح و روان او بوده این است که پیامبر(ص) در انتظار وحی می‌نشست. یهودیان به این بهانه که مسلمانان به سوی قبله آنان نماز می‌خواندند، مسلمانان را سرزنش می‌کردند وپیامبر الهی در این مورد، انتظار داشت پاسخ قطعی از جانب خدا بشنود و پیوسته درانتظار وحی بود، و رو به آسمان می‌کرد، و روح و روانش با عالم بالا پیوند می‌خورد تا در این‌باره از طرف خدا وحیی پدید آید چنانچه می‌فرماید: «قد تری تقلب وجهک فی السماء فلنولینک قبله ترضیها فول وجهک شطر المسجد الحرام وحیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره. . . »(بقره / 144)
«نگاه‌های انتظارآمیز تو را به سوی آسمان(برای تعیین قبله نهایی) می‌بینم. اکنون تو را به سوی قبله‌ای که از آن خشنود می‌شوی می‌گردانیم، پس روی خود را به سوی مسجدالحرام کن و هر کجا که باشید روی خود را به سوی آن بگردانید.»
از یکی از عارفان بزرگ نقل فرمودید که جبرئیل را هم پیامبر(ص) نازل می‌کرد. ما بیش از 14سال در محضر آن عارف بزرگ درس خواندیم و اندیشه‌های علمی او را چاپ و منتشر کرده‌ایم. من خاطر ندارم که چنین جمله‌ای فرموده باشد، و اگر هم گفته، سخن او قبل و بعدی داشته که مقصود او را روشن می‌کرده وگرنه آن عارف سالک که در جهان اسلام، انقلاب عظیمی برپا کرد برخلاف قرآن سخن نمی‌گوید. قرآن درباره نزول فرشتگان یادآور می‌شود که نزول آنها به امر خدا است نه به امر پیامبر(ص) چنان‌که می‌فرماید: «ومانتنزل الابامرربک»(مریم/64)، جز به فرمان پروردگار تو نازل نمی‌شویم.
و شاید مقصود آن عارف بزرگ این است که بر اثر دعای پیامبر(ص) و درخواست او جبرئیل شرفیاب محضرش شد.
در سال هشتم بعثت، مشرکان قریش با یهود خیبر تماس گرفتند و چون آنها را دانایان شرایع پیشین می‌دانستند، از نبوت حضرت محمد(ص) سؤال کردند، آنان گفتند: سه مطلب را از او سؤال کنید، اگر پاسخی صحیح داد آن نشانه نبوت اوست.
سه سؤال آنان مربوط به اصحاب کهف و ذوالقرنین وروح بود، پیامبر گرامی(ص) در پاسخ به آنان در انتظار وحی نشست، نه این‌که فوراً میوه‌ای از شجرة وجودش بچیند و دربارة آنان سخن بگوید. لذا وحی الهی او را چنین مورد خطاب قرار داد: «یسالونک عن ذی القرنین قل سآتلوا علیکم منه ذکرا».(کهف/83)
«از تو درباره ذوالقرنین می‌پرسند، بگو بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد».
آنگه دربارة سؤال سوم فرمود: «یسآلونک عن الروح قل الروح من امر ربی وما اوتیتم من العلم الا قلیلا»(اسراء/85) «از تو درباره روح سؤال می‌کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است».
تصور می‌کنم این همه آیات که به درستی نظریه عموم مفسران گواهی می‌دهد برای اثبات آن کافی باشد.
. پیامبر، نه دانشمند؟
جنابعالی در هر دو مصاحبه صریحا و تلویحا «پیامبر ص) را نبی می‌دانید نه دانشمند».
البته این هم از همان سخن‌های دو پهلو است. جمله «نبی است» ترفیع مقام است، «نه دانشمند». نفی آگاهی او از علوم و دانش‌های انسانی است و گویا ناآگاهی او را چندان عیب نمی‌دانید!!، البته «نفی دانشمند» به این معنی که دانش، بسان دانش انسان‌های عادی زاییده فکر او نیست، مورد پذیرش همگان است.
 
 
*اکنون مطالبی را تقدیم حضورتان می‌کنم:
قرآن یادآور می‌شود که ما اسماء‌را به آدم آموختیم. مسلما مراد از اسماء، الفاظ و عبارات نیست، بلکه حقایق اشیاء است به گواه آنکه می‌فرماید: «وعلم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه»: «سپس اسماء را(علم اسرار آفرینش را) به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد» و فرمود: «انبئونی باسماء هؤ‌لاء‌ان کنتم صادقین» اگر راست می‌گویید نام‌های اینان را برای من بازگو کنید».
دقت بفرمایید در دو کلمه ذیل:
1ـ «عرضهم».
2ـ «باسماء هؤلاء».
این ضمائر حاکی از آن است که اسرار را بر آدم عرضه کرد و او از حقایق اشیاء و اسرار آفرینش آگاه است.
اکنون صحیح است که بگوییم: خاتم پیامبران، اشرف و افضل پیام‌رسانان و آن‌که شما درباره او چنین سروده‌اید:
بال در بال ملائک به تماشای رسولان طایر گلشن قدسی و تو خود عین مطاری
از بسیط‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین علوم حتی علوم آن روز آگاه نبوده است.
حدیثی را از «فصوص الحکم» از «فص شیثی» چنین نقل کرده‌اید: «پیامبر اکرم(ص) اعراب را از دخالت در لقاح گیاهان و از گرده افشاندن از نخل‌های نر بر نخل‌های ماده منع می‌کرد، چون درختان کم بار شدند، به اشتباه خود پی برد و گفت: «شما امور دنیایی را نیکوتر می‌دانید، و من کار آخرت را نیکوتر از شما می‌دانم».
یادآور می‌شوم این حدیث در صحیح مسلم است، و محققان دربارة این حدیث نقدی دارند و مخلص در کتاب "الحدیث النبوی بین الروایه والدرایه" در این مورد بررسی دارد که گویا به نظر شما نرسیده است. آیا مضمون این حدیث، با زندگی پیامبر(ص) تطبیق می‌کند؟ فرض کنیم پیامبر(ص) نه نبی بود و نه دانشمند، اما در هر حال در نقطه‌ای بزرگ شده است که سرسبد میوه‌های آنان خرما و بیشترین درختان آنجا را نخلها تشکیل می‌داد، آیا می‌شود پیامبر(ص) از این سنت دیرینه الهی که عرب جاهلی از آن آگاه بود، آگاه نباشد؟ این به سان آن است که یک فرد بزرگ شده در مازندران از سنت‌های الهی درباره مرکبات و برنج آگاه نباشد.
شاگرد ممتاز پیامبر خاتم و اشرف خلایق، امیرمومنان علی ابن ابی‌طالب می‌گوید «سلونی قبل آن تفقدونی» و مسلما سخن او تنها مربوط به عوالم غیبی نیست بلکه از گستردگی خاصی برخوردار است. آیا علی(ع) از چنین موقعیت علمی برخوردار بود واستاد بزرگوار برخوردار نبود؟! «ما لکم کیف تحکمون»
تکامل یک بعدی عین نقص است
سخنان شما درباره تکامل روحی پیامبر نسبت به عوالم غیبی اگر اغراق آمیز نباشد در حد اثبات کمال است، او به جایی می‌رسد که جبرئیل را توان همراهی با او نیست. او از نظر قرب به مرحله‌ای می‌رسد که فاصله او کمتر از آنچه تصور می‌شود بوده است، چگونه این پیامبر تکامل یافته در امور غیبی در جهان شهود در نازل‌ترین درجه قرار می‌گیرد و آگاهی او دربارة علوم طبیعی و فلکی در حد عرب جاهلی می‌باشد؟
این تکامل یک بعدی، به سان این است که کودکی قلبش رشد کند اما مغزش و سایر اعضایش به همان حالت بماند. اگر واقعاً آگاهی پیامبر(ص) نسبت به جهان طبیعت در حد عرب جاهلی بود. پس مضمون آیات یاد شده در زیر چیست؟ آیا عرب جاهلی از مضمون آیات آگاه بود؟
1ـ «ومن کل شی خلقنازوجین لعلکم تذکرون»(ذاریات/49) «از هر چیز یک جفت آفریدیم شاید متذکر شوید»، آیا عرب جاهلی از جفت بودن هر موجود طبیعی و هر ذره از ذرات جهان آگاه بود؟
2ـ «وتری الجبال جامده وهی تمرمرالسحاب صنع الله الذی اتقن کل شی انه بکل شی خبیر»(نحل/88)، «کوه‌ها را می‌بینی و می‌پنداری که ساکن و جامدند ولی چون ابر در حرکتند، این آفرینش خداوندی است که همه چیز را درست و استوار آفریده است. او از کارهایی که شما انجام می‌دهید مسلما آگاه است.» این آیه مربوط به حرکت کوهها در همین جهان است نه در قیامت، به گواه این‌که می‌گوید «صنع الله» و مسلماً روز قیامت روز صنع نیست روز ویرانی کوههااست و شاید شما در "نهاد ناآرام" درباره این آیه سخن گفته باشید.
3ـ (فلا اقسم برب المشارق والمغارب انا لقادرون...». «سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها که ما تواناییم...».
آیا عرب جاهلی از تعداد آن مشرقها و مغرب‌ها آگاه بود؟
4ـ «یخلقکم فی بطون امّهاتکم خلقاً من بعد خلق فی ظلمات ثلاث».(سوره زمر/6)
«او شما را در شکم‌مادران، آفرینشی بعد از آفرینش دیگر در میان تاریکی‌های سه‌گانه می‌بخشد».
آیا عرب جاهلی از این نوع آفرینش آگاه بود؟
و همچنین آیه 14 از سورة مؤمنون که آفرینش انسان را در رحم مادر بیان می‌کند.
این نامه گنجایش آن را ندارد که اعجاز علمی قرآن را در اینجا منعکس کنیم و فکر می‌کنم مطالعات قبلی شما، نیز در این موضوع کافی باشد، ولی پیشنهاد دارم که حداقل کتاب "باد و باران" آقای بازرگان را مطالعه فرمایید تا روشن شود چگونه ایشان از آیات مربوطه به این دو پدیده اعجاز علمی قرآن را ثابت کرده است؟
5ـ ما من حادث الا وهو مسبوق بماده ومده
در مصاحبه آن عزیز، به این قاعده فلسفی اشاره شد که هر حادثی پیش از حدوث مسبوق به ماده و زمان است و طبعا وحی الهی نیز چون حادث است، از این قادعه مستثنی نیست بنابراین نمی‌توان وحی الهی را پیراسته از این دو دانست.
این سخن از مولف گرامی "نهاد ناآرام" بسیار بعید است قاعده یاد شده به شهادت برهان ودلیل و کلمات حکمیان اسلام مانند صدرالمتالهین و محقق سبزواری و غیرهما، مربوط به حادث مادی است، و ارتباطی به مجردات بالاخص مقوله علم و معرفت و بالاتر از آن وحی الهی ندارد، چگونه این قاعده بر مجرد تطبیق شده و نتیجه هماهنگ با خواسته گرفته شده است.
6ـ ناسازگاری ظواهر قرآن با علم بشری
از موضوعاتی که در مصاحبه خود مطرح کرده‌اید در کتاب تجربه نبوی نیز در این‌باره گفتگو نموده‌اید، مساله ناسازگاری ظواهر قرآن با علم بشری است.
بسیار خوشوقتیم که تعبیر ظواهر قرآن را به کار برده‌اید، نه خود قرآن، و بهتر بود که می‌گفتید ناسازگاری برداشتهای بشری ما از قرآن با علم بشری.
اصولا بین علم و وحی خطاناپذیر کوچکترین تعارضی نمی‌تواند وجود داشته باشد .اگرتعارضی به چشم بخورد یکی از دو علت زیر را دارد:
1. دانش بشری دانش تکامل پذیر و متحول و روبه رشدی بوده وهیچگاه ثابت و صددرصد صحیح نیست. بنابراین آنچه ما امروز آن را علم می‌انگاریم، ممکن است فردا تکامل یابد و تغییر کند و تعارض از بین برود.
2. برداشت ما از وحی برداشتی ناقص بوده ونادرستی فهم ما مایه توهم تعارض شده باشد از این دو جهت نمی‌توان بین این دو ناسازگاری اندیشید.
مثلا روزگاری مسألة «داروینیسم وتکامل انواع» مطرح گردید ولرزه بر اندام گروهی از افراد افکند که با خود فکر می‌کردند که نظریه تکامل انواع، چگونه با خلقت مستقل آدم سازگار است؟ زیر طبق این اصل ریشه همه موجودات زنده به یک موجود تک سلولی بر می‌گردد که بر اثر تکامل، به صورت انواعی درآمده‌اند، ولی چیزی نگذشت که «داروینیسم» به «نئو داروینیسم» وآنگاه به نظریه سومی به نام «جهش» یا «موتاسیون» تبدیل شد و تازه همگی فرضیه‌ای پیش نبوده و از نظر علمی ثابت نشدند، باش تا صبح دولتش بدمد!
اکنون برمی گردیم به مواردی که شما آنها را ناسازگاری قلمداد کردید و شاید قبل از شما دیگران نیز چنین فکری کرده‌اند.
الف) مساله هفت آسمان :
درباره هفت آسمان و به تعبیر قرآن «سبع سماوات» مفسران سخنانی گفته‌اند ولی باید توجه نمود که قرآن درحالی که از هفت آسمان سخن می‌گوید ولی هرآنچه را در چشم‌انداز بشر قرار گرفته آسمان دنیا می‌داند در این صورت آن شش آسمان در قلمرو رویت بشر امروز نیست چنانکه می‌فرماید: «انا زینا السماء الدنیا بمصابیح...». «ما آسمان نزدیکتر را با چراغهایی آراستیم و آنها را از رخنه شیاطین حفظ کردیم...».
بنابراین، از نظر قرآن آسمان‌های دیگر از چشم ما پنهان است و به امید این‌که دانش بشر پیش رود و از آنها هم چیزی را در اختیار بگذارد. این حقیقت در صورتی روشن می‌شود که قرآن عالم ماده و بالاخص عالم بالا را پیوسته درحال گسترش می‌داند، یعنی پیوسته بر عرض و طول جهان افزوده می‌شود، هرچند برای ما ملموس نباشد چنانکه می‌فرماید: «والسماء بنیناها بأید وانالموسعون»(ذاریات/47). «ماآسمان را به قدرت بنا کردیم و همواره آن را وسعت بخشیدیم».
با توجه به این دو آیه شناخته نشدن بیش از یک آسمان به وسیله علم امروز گواهی بر نفی آسمانهای دیگر نیست.
ب) مس شیطان
یکی از نقاط ناسازگاری ظواهر قرآن با علم امروز این است که دیوانگی معلول را مس شیطان می‌داند و شما در این مورد آورده‌اید:
آیت الله طالقانی پا را فراتر می‌نهد و در پرتوی از قرآن، در تفسیر آیه «کالذی یتخبطه الشیطان من المس»(بقره) آشکارا می‌گوید: دیوانگی را ناشی از تماس وتصرف جن وشیطان دانستن از عقاید اعراب جاهلی بوده و قرآن به زبان قوم سخن گفته است و این رایی است که پاره‌ای از مفسران جدید عرب هم اظهار داشته اند.
اولا، مرحوم طالقانی در تفسیر این آیه سه احتمال نقل کرده است:
الف) دیو زدگی و دچار بیماری صرع واختلات روانی ناشی از آن شدن.
ب) میکروبی که در مراکز عصبی نفوذ می‌کند.
ج) منشاء وسوسه و انگیزنده اوهام و تمنیات.
از این سه احتمال آنچه بر حسب ظاهر کلام، مورد قبول مرحوم طالقانی است، همان احتمال سوم است؛ به گواه عبارت‌هایی که قبل از احتمال یاد شده، آورده است، اینک عبارت‌های وی: «چون رباخوری، انحراف از مسیر انسانی و طبیعی است، رباخوار دچار خبط زدگی در اندیشه و آشفتگی می‌شود... وخوی کینه جویی و بداندیشی نسبت به مردم نیز در او راسخ می‌شود... در هر حال، پیوسته در نگرانی و آشفتگی به سر می‌برد و به خود می‌پیچد. این حالات در کردار وگفتار وحرکات چشم ودست و پایش نمایان است...»(پرتوی قرآن، ج2 ص252-253) بنابراین عبارت «منشأ وسوسه و انگیزنده اوهام وتمنیات»، اشاره به همین مطالب است. ظاهر این عبارت دلالت بر این دارد که وی همین احتمال را برگزیده است. بنابراین، این که مرحوم طالقانی آیه را مطابق فرهنگ عرب جاهلی معنا کرده است، نسبت درستی نیست.
ثانیا: فرض مدخلیت شیطان و جن در بیماری صرع و اختلالات عصبی و روانی، با استناد آن به اسباب طبیعی منافات ندارد، زیرا تاثیر اسباب غیرطبیعی درحوادث طبیعی در طول اسباب و علل طبیعی است، نه درعرض آنها، چنانکه تأثیر اراده الهی در پیدایش حوادث طبیعی که قابل انکار نیست، به همین شیوه است.
حضرت‌عالی شاگرد مرحوم مطهری هستید، طبعا این اصل برای شما مسلم است که علم بشری یعنی علم مستند به لابراتور وتجربه، حق اثبات دارد، نه حق نفی.
علم می‌تواند بگوید : فلان عامل مادی در جنون مؤثر است، اما حق ندارد بگوید: عامل دیگری در جنون مؤثر نیست، و هیچ بعید نیست که در برخی از جنون‌ها عامل غیبی نیز موثر باشد، و به قول مرحوم علامه طباطبایی «آن‌چه آیه بر آن دلالت دارد بیش از این نیست که دست کم بعضی از انواع دیوانگی مستند به مس جن است و استناد جنون به عللی چون شیطان، موجب ابطال علل طبیعی نیست، بلکه علل غیر طبیعی در طول علل طبیعی هستند نه در عرض آنها».
از همه اینها بگذریم، مجموع آیه چندان معنی روشنی ندارد که آن را با علم ناسازگار بدانیم ویا بگوییم که وحی الهی با منطق مردم آن روز مردم، سخن گفته است.
3. رجم شیطان با شهاب
گفته‌اید :
«استاد شما علامه سید محمدحسین طباطبایی در تفسیر «المیزان» با صراحت و صداقت علمی تمام در تفسیر استراق سمع شیاطین و رانده شدنشان با شهاب‌های آسمانی(سوره صافات/1-10) می‌گوید: تفاسیر همه مفسران پیشین که مبتنی بر علم هیات قدیم و ظواهر آیات و روایات بوده، باطل است. امروزه بطلان آنها عینی ویقینی شده است».
شگفتا در این گفتار علامه طباطبایی چه مشکلی است، جر این‌که برداشت مفسران از آیه ناصواب باشد، زیرا هیچگاه نمی‌توان فهم بشری را درتمام موارد صحیح و استوار خواند.
افزون بر این، یادآور شدیم، علم حق اثبات دارد نه نفی. این مسائل غیبی که شیاطین به وسیله شهابها از نفوذ درآسمان‌ها بازداشته می‌شوند، مساله غیبی است بالاخص درآنجا کلمه "الملا الاعلی" آمده است: «لا یسمعون الی الملا الاعلی».
قهرا این "ملا اعلی" یک مقام تجرد و برتر از ماده است. طبعا شهابی که برای طرد آنان مأمور است، مناسب مقام خود خواهد بود، وتفسیر علامه با توجه به این جملات که می‌گوید: «غرض ازآسمان به قرینه(الملا اعلی) شاید عالم ملکوت باشد که مسکن ملائکه است» درست به نظر می‌رسد.
چند نصیحت پدرانه:
1. عزیزم شما در این نامه خود، متجاوز از 40 بیت از مولوی و گاهی از غیر او نقل کرده‌اید وکوشش نموده‌اید که مقاصد خود را با مضامین اشعار او تطبیق دهید، ولی آیا شایسته نبود فارغ التحصیل دبیرستان علوی و شاگرد مطهری درباره تحقیق در حقیقت وحی به خود قرآن مراجعه کند و از خود قرآن این مساله را بپرسد و با استنطاق آیات، مشکل را حل کند؟
2. اگر من در نامه خود نوشته ام «عواملی در کار است تا از شما بهره کشی کنند» مقصودم این است که سخنان جنابعالی در زمانی مطرح می‌شود که غرب و غربیان کمر بر اهانت به پیامبر اکرم(ص) بسته‌اند و مصاحبه اول و دوم شما درست در زمانی مطرح می‌شود که نشریات دانمارکی، کاریکاتور‌های موهن بر ضد پیامبر اسلام را منتشر کرده اند، و نماینده ملحد پارلمان هلند نیز می‌خواهد با نمایش فیلمی، قرآن را در انظار زشت و ناموجه جلوه دهد.
3. در مصاحبه آمده است: من مایلم پس از بازگشت به ایران در صورت امکان از حضرت آیت الله دعوت کنم تا محیطی امن و آرام، گفتگویی حضوری صورت پذیرد.
من از این پیشنهاد بسیار خوشحالم، به نشانه آنکه، آن مذاکره حضوری در خانه جناب آقای فاضل میبدی، به ابتکار من بوده، هم چنان که دعوت جنابعالی به دیدار از موسسه امام صادق(ع) به درخواست من صورت پذیرفت، اما من از مناظره به این معنی که خودنمایی نمایم و خویش را مطرح کنم، بدورم، بلکه آرزوی من این است که در محیطی که شما بپسندید، بحث وگفتگوی علمی را تا روشن شدن حقایق، ادامه دهیم.
4. در پایان نامه خود آورده اید: به حکم وظیفه وجدانی از حضرت آیت الله می‌طلبم تا در مقابل انحرافات علمی و اخلاقی نیز ساکت ننشینند واگر ظلم و جفایی برمظلومی می‌رود، آرام نگیرند، و به پیمان خداوند با عالمان وفادار باشند و با جفاکاران همسویی نکنند و در این طریق، مثال و اسوه دیگران باشند.
آیا این جمله ها، بی‌لطفی و بی حرمتی نسبت به اینجانب نیست، کی ما با جفاکاران همسو و هم کاسه بوده‌ایم؟! بنده هشتاد و اندی سال از عمرم می‌گذرد، از روزی که خود را شناختم جز با قلم و کتاب، تدریس و تبلیغ کاری نداشته ام و پیوسته حدیث پیامبر را گوشزد می‌کردم که«لن تقدس امه لم یوخذ للمظلوم حقه من الظالم غیر متعتع».
ولی توجه داشته باشید که امروز ظلمی که بر رسول خدا و مسلمانان صورت می‌گیرد، در تاریخ سابقه نداشته است و دولتهای ظالم و غاصب از یک سو بر شخصیت رسول اکرم و تعلیمات بشردوستانه او می‌تازند و از سوی دیگر حقوق و آزادی‌های پیروان او را آ‌شکارا زیر پا می‌گذارند.
اکنون بیایید با هم عهد ببندیم که در این کارزار جانب مظلوم را بگیریم و با ستمگر درافتیم و حق مظلوم را بستانیم و با کمال افتحار از مظلوم دفاع کنیم.
 
قم- موسسه امام صادق(ع) جعفر سبحانی
 



کلمات کلیدی :