تجربه دینی 3
نوشته شده به وسیله ی محسن انبیائی در تاریخ 89/7/22:: 10:32 صبح
دلیل سوم برای مخالفت با تجارب دینی، این فرض است که تجربه عرفانی را می توان با اصطلاحات کاملا طبیعی توصیف نمود، و این حقیقت نشان می دهد که حقیقت فراطبیعی نمی تواند، تجربه ای را تشکیل دهد.(ببینید: مکی 1982). یک اصل اساسی در باب ادراک آن است که اگر چیزی مشارکت علّی کارسازی در تجربه مربوطه نداشته باشد، آن شیئ به صورت حقیقی درک نخواهد شد. اگر درختی که در آن سوی دیوار سنگی بلندی قرار دارد، هیچ نقشی در ایجاد تجربه دیداری حال حاضر من نداشته باشد، تجربه من از هر سنخی هم که باشد، من نمی توانم آن درخت را مشاهده نمایم. بنا بر این، اگر اسباب و عوامل تجربه دینی، کاملا این جهانی باشند، در نتیجه خداوند هیچ نقشی در ایجاد آن نخواهد داشت. بنا بر این، تجربه من به هر شکلی هم که باشد، من نمی توانم واقعا خدا را در آن تجربه ادراک نمایم .
البته نکاتی وجود دارد که در دفاع از تجربه دینی، می توان بیان نمود. نخست آن که ادعای توصیف تجربه عرفانی، با استفاده از عوامل کاملا طبیعی، را می توان به چالش کشید. ما قطعا واجد چنین توصیفی نمی باشیم. در بهترین حالت، تنها می توان پیشنهاداتی برنامه ای از روانکاوی، روانشناسی اجتماعی و دیگر علوم، نسبت به شکل عمومی که چنین تجربه ای می تواند به خود بگیرد، داشت.
دوم آنکه الزامات علّی برای ادراک واقعی نیز ممکن است با مشکلاتی مواجه شود. موثرترین دفاع از تجربه دینی، ممکن است این باشد که بررسی و ملاحظه ادراک حسی نشان می دهد که نیازی نیست شیء ادراک شده، در میان عوامل مستقیم تجربه باشد. عوامل بی واسطه در تجربه حسی، همگی در مغز تجربه گر می باشند، که هیچ یک دریافت نمی شوند. هنگامی که ملزومات علّی، در ادراک حسی فراهم می شود، این تصویر سازی فاعل تجربه گر است، نه جریان علّی که به تجربه مربوطه ختم می شود. بنا بر این حتی اگر اسباب بی واسطه و مستقیم یک تجربه عرفانی تماما طبیعی باشند، باز هم این احتمال وجود دارد که خداوند در اسباب دورتر این تجربه دخالت نموده و آن را به صورتی که دریافت شده است، تغییر داده باشد. بنا بر این تبیین کاملا طبیعی از تجربه عرفانی، به هیچ وجه تهدیدی برای اعتبار (برخی) ادراکات عرفانی محسوب نمی شود.
تفاوت مهم دیگری که بین ادراک حسی و عرفانی وجود دارد، آن است که بر خلاف ادراکات عرفانی برای بررسی صحت ادراکات حسی، آزمایشهای اثربخشی وجود دارد.
هنگامی که فردی ادعا می کند که شیئی را دیده است، به عنوان مثال در بالای سر خود هواپیمائی را دیده است، روشهای وجود دارد که قضاوت قطعی در مورد این ادعا ارائه می کند. ما می توانیم بررسی کنیم که آیا افرادی که در شرائط مناسب برای رویت هواپیما بوده اند، هواپیمائی را دیده اند و یا اینکه از منابع موثق بپرسیم که آیا آنها گزارشی از وجود هواپیما در آن زمان را داشته اند. اما هیچ یک از این امور در مورد تجربه عرفانی امکان پذیر نمی باشد. هرچند روشهایی وجود دارد که در مجامع عرفانی به کار برده می شود، همچون انطباق با اعتقادات مذهبی و یا تاثیر در توسعه روحانی و یا خلوص زندگی. اما آنها قادر به ارائه نتائج قابل مقایسه نیستند. به علاوه ما مانند تجربه حسی، امکان آزمایش روی ناظران دیگر را نداریم. اگر من ادعا کنم که از حمایت الهی از وجود خویش آگاهی پیدا نموده ام، شرائط خاصی وجود ندارد که اگر شخص دیگری دارای همان شرائط باشد و از حمایت الهی نسبت به خویش آگاهی پیدا نکند(چه در آن زمان و چه در هر زمان دیگر) من این استنتاج را بنمایم که اشتباه نموده ام. منتقدین نسبت به تجربه دینی بیان می کنند که این مساله ادعای شخص صوفی مبنی بر آگاهی از واقعیت عینی را بی اعتبار می سازد. اگر ادعاهای من مبنی بر ادراک شیئی عینی نتواند با توافق عمومی بر آن تائید گردد، دیگر معتبر نخواهد بود.( مارتین 1959؛راو 1982)
بهترین پاسخ به این انتقاد، متهم ساختن شخص منتقد به امری است که می توان آن را "امپریالیسم معرفت شناختی" نامید که به شکل غیر قابل توجیهی، بازده یک عمل معرفت بخش خاص را، در معرض ملزومات یک مورد دیگر قرار می دهد. اشکال آن است که تجربه عرفانی نمی تواند ادعا کند که فاعل خویش را در معرض تماس موثر با واقعیت عینی قرار دهد چرا که فاعل تجربه گر نمی تواند که وضعیت خویش را به همان شکل که در ادراک حسی می سنجیده است، بسنجد. اما منابع مختلفی برای اعتقاد وجود دارد که در این زمینه دارای شکلی کاملا متفاوت با ادراک حسی می باشد. باطن بینی را در نظر بگیرید، آگاهی یک شخص از وضعیت هوشیاری شخصی دیگر. ادعای من مبنی بر احساس تسلی را نمی توان با در نظر گرفتن این که اگر شخص دیگری واجد همان شرائط من بود، دارای این احساس بود، سنجید. اما بی معناست که باطن بینی را صرفا به دلیل در دسترس نبودن این گونه از آزمایش، به عنوان منبعی برای آگاهی نپذیریم. اگرمنتقدان نتوانند دلیلی قانع کننده ارائه کنند مبنی بر آنکه ضوابط موجود برای ادراک حسی، شرایط لازم برای هرگونه دست رسی به واقعیت عینی می باشد، در این صورت آنها متهم به "تعصب گرائی معرفت شناختی" در مردود ساختن ادراک عرفانی خواهند بود.
علاوه بر اشکال اخیر، اشکال نخستینی هم که به تجربه عرفانی وارد شد مبتلا به تعصب گرائی معرفت شناختی بود که در جواب آن بایستی سوال کرد که چرا یک مدل از تجربه را که در برخی زمینه های مشخص با ادراک حسی متفاوت است را بایستی منبعی خطاپذیر تر برای آگاهی بدانیم.
اشکال دیگری که برخی از انتقادات وارد شده از آن رنج می برند، استفاده از قوانین تبعیض آمیزی می باشد که توسط آنها ادراک عرفانی به خاطر اموری که خود ادراک حسی نیز واجد آن می باشد، بی اعتبار دانسته شده است. این مساله با اعتراضات دوم و سومی که در بالا ذکر شد، نشان داده شد. مشاهده شد که هم ادراک عرفانی و هم ادراک حسی،از زمینه های ادراکی پیشینی برای بیان و گزارش آنچه ادراک شده استفاده می کنند و هر دو، شیء ادراک شده را در میان اسباب بعیده به جای اسباب مستقیم تجربه قرار می دهند.
انتقاد نهایی مربوط به کثرت گرائی دینی می باشد که احتمالا مهمترین تفاوت معرفت شناختی میان ادراک حسی و عرفانی می باشد. تمامی انسانها در هر زمان و مکان و فرهنگی تقریبا از یک زمینه مفهومی مشترک برای تعیین آنچه که توسط حواس ادراک شده است، استفاده می کنند. هر چند که در مورد وسعت بخشی که در آن توافق کامل وجود ندارد، میان انسان شناسان و مورخین اختلافاتی وجود دارد، اما اشتراک به شکل بسیار روشنی بسیار بالاتر از تجربه عرفانی است. دامنه کامل مذاهب گذشته و حال، اختلاف بسیار عمیقی در مورد ادراکاتشان در باب حقیقت عالی دارند واعتقادات آنها در مورد او تفاوت بسیار گسترده تری دارد. حتی اگر خود را محدود به ادیان جهانی مهم معاصر کنیم، باز هم این اختلاف وجود دارد. از آنجا که ادراکات و اعتقادات ادیان مختلف همان مواردی است که توسط مردم برای پیکر بندی آنچه که آنان گمان می کنند که در تجربه عرفانی از آن آگاهی یافته اند، این پیکر بندیها به همان نسبت متفاوت با یکدیگر و گاه متناقض با هم می باشند. ادیان توحیدی همچون یهود، مسیحیت و اسلام خدا را مانند یک خالق شخص وار می انگارند که دارای روابط شخص وارانه با ما می باشد. بودیسم و برخی اشکال از هندویسم تصورشان از حقیقت متعالی به شکل مفهومی غیر شخصی تراست که دارای اتحادی نامتمایز می باشد که با الفاظ قابل بیان نبوده و یا تهی و هیچ می باشد. همچنین ادیان توحیدی درباره آنچه که خداوند در طول تاریخ انجام داده است، آنچه که در نظر دارد و آنچه که از ما می خواهد، اختلاف دارند. در قبال این اختلاف حل نشده، چگونه می توان گمان کردکه تجربه عرفانی می تواند مجرائی برای حقیقت عینی باشد؟
این مهم است که روشن شود که این مشکل به چه اموری مربوط بوده و به چه اموری مربوط نمی باشد.
پیشتر گفته شد که معقول نیست که گمان شود که ادراک عرفانی می تواند سیستمی کامل از عقائد مذهبی را ایجاد کند. بنا بر این گزارشهای تجربی از مسیحیان و مسلمانان نمی توانند با یکدیگر تناقض داشته باشند هر چند که تناقضاتی میان دو دستگاه عقیدتی وجود داشته باشد. اما حتی اگر گزارشهای تجربی تا یک میزان خاصی با هم تناقض داشته باشند، ادراک عرفانی همچنان می تواند آگاهی صحیحی از حقیقت متعالی را ایجاد کند. دو شخص می توانند حقیقتا چیزی را درک کنند، حتی اگر آن دو در این مورد که آن شیء چگونه است، با یکدیگر اختلاف داشته باشند. دو شاهد یک تصادف ، ممکن است که هر دو واقعا تصادف ماشینها را دیده باشند، هر چند که ممکن است که گزارشهای آن دو در مورد آنچه که اتفاق افتاده است، کاملا متفاوت باشد. به همین صورت متصوفه از ادیان کاملا متفاوت ممکن است واقعا یک حقیقت متعالی را ادراک کرده باشند، هر چند که گونه ای که آنها، آن را ادراک نموده اند، کاملا متفاوت از یکدیگر باشد.
بنا بر این باید پذیرفت که ناسازگاری حل نشده میان گزارشهای ادراکی عرفانی به عنوان شاهدی منفی علیه این ادعاست که ادراک عرفانی غالبا آگاهی ای واقعی از حقیقت متعالی است، هر چند که با توجه به ادله ای که کمی پیش از این ذکر شد، مشکل بتوان آن را به عنوان شاهدی قطعی علیه این ادعا محسوب نمود. در این نقطه به نظر می رسد که بن بستی میان متصوفه و متنتقدان وجود دارد، بن بستی که در صورتی حل می شود که ادله کافی و مستحکم ثابت کند که یکی از سنتهای دینی رقیب به واقعیت نزدیک تر است و یا آنکه در مقابل ادله ای دیگر با همان کیفیت ثابت کند که هیچ یک از ادیان موجود هیچ حقیقتی را در باب ابعاد فوق طبیعی حقیقت واجد نیستند.کلمات کلیدی :