تجربه دینی 2
نوشته شده به وسیله ی محسن انبیائی در تاریخ 89/7/22:: 10:31 صبح
مشکل دوم آن است که حتی اگر این شخص، اشیائی را که تجربه کرده است، به خوبی بشناسد، باز هم ممکن است که در مورد اعتقاداتی که در مورد این اشیاء بیان می کند، اشتباه نماید من ممکن است که در فاصله دوردست واقعا اتومبیلی را مشاهده نمایم، اما ممکن است به اشتباه گمان کنم که این اتومبیل در حال حرکت است. من ممکن است که واقعا از حضور خداوند آگاه باشم، اما به اشتباه گمان کنم که خداوند مرا نمی بخشد. بحث وسیعی در مورد این دو راهی که باعث اشتباه در تجربه ها می گردد، وجود دارد. اما از آنجا که افرادی که در مورد تجربیات دینی مشکوک می باشند، معمولا گمان می کنند که اساسا هیچ شخصی، آگاهی واقعی از خداوند حقیقی ندارد، ما بر مورد نخست که بحث برانگیزتر است، تمرکز می نمائیم. سوال اساسی این خواهد بود که آیا بخش قابل توجهی از تجربیات عرفانی، تجربیاتی حقیقی و واقعی از وجود خدا و تجربیاتی معتبرهستند؟
ادله ای که برای پاسخ مثبت به این سوال وجود دارد، را می توان به دو دسته ادله کلامی و فلسفی تقسیم نمود. دسته نخست شامل هر بخشی از دستگاه اعتقادی یک دین خاص است که درباره این دو سوال که آیا اصولا خداوند قابل دسترسی برای تجربه بشری می باشد و اینکه آیا اشخاص خاصی، در یک و یا چند موقعیت مختلف حضور خداوند را تجربه کرده اند، دلیلی در اختیار ما قرار می دهد. ملاحظات کلامی خارج از محدوده بحث ما می باشد. در قسمت ادله فلسفی، مهمترین دلیل و شاید تنها دلیل مهم، به ترتیب زیر است:
هر تصوری که شخص در مورد نحوه چگونگی یک شیء دارد، چه تصوراینکه یک فیل در جلو او ایستاده و یا تصور اینکه خدا به او قدرت می دهد، در نگاه نخست موجه می باشد. یعنی شخص در تصور خویش موجه است مگر آنکه دلائل کافی و متقن بر خلاف آن داشته باشد. ادله باطل کننده را می توان به دو دسته تقسیم نمود: نقض کننده ها، یعنی ادله کافی و متقن برای نشان دادن اشتباه بودن آن دیدگاه و تحلیل برنده ها، یعنی ادله کافی و متقن برای نشان دادن آنکه چنین تجربه ای نمی تواند این دیدگاه را آن چنان که باید،تایید نماید. در مثال فیل، ادله نقض کننده، ادله ای هستند که به صورت متقن نشان می دهند که در آن نواحی فیلی وجود ندارد. دلیلی که به شخص نشان دهد که شاید به خاطر استفاده از نوعی دارو از بیماری توهم رنج می برد، دلیلی تحلیل برنده می باشد. مطابق این دیدگاه، باورهایی که بر اساس یک تجربه شکل گرفته اند، دارای اعتباری داخلی از ناحیه خویش می باشند. آنها صحیحند مگر آنکه اشتباه بودن آنها ثابت گردد. از این دیدگاه در مورد ادراک حسی به صورت گسترده ای دفاع گردیده است (نگاه کنید به چیسلم 1977) .سوین برن (1979)، آن را در مورد تجربیات عرفانی نیز به کار برده و آن را اصل، آسان پذیری نامیده است. آلستون (1991) به این اصل، چرخشی اجتماعی تر داده و ادعا کرد که هر عملی که اجتماع آن را برای تشکیل اعتقاد ساخته است را باید به عنوان منبعی عمومی برای باورهای صحیح پذیرفت، مگر آنکه ادله کافی علیه معتبر بودن آن اقامه شود. این دیدگاه معمولا با این ادعا تائید گردیده است که اگر ما اصل اعتبار اولیه را نپذیریم، در این صورت دلیل کافی برای اعتماد به هیچ منبع تجربی برای باورها وجود ندارد. مدعای آلستون معمولا با این نکته که اگر ما اصل اعتبار اولیه را نپذیریم، دیگر دلیل قابل قبولی برای اعتماد به هیچ منبع تجربی برای باورهای خویش نداریم، تایید می گردد. این اصل، تنها جایگزین برای شک گرایی مطلق است. در مورد تجارب عرفانی، اصل اعتبار اولیه بیان می کند که هرگاه شخصی گزارش دهد که خداوند را به عنوان موجود و یا فاعل انجام دهنده کاری درک نموده است، بایستی که گزارش وی را پذیرفت، مگر آنکه ادله کافی برای انکار آن وجود داشته باشد. برای آنکه کسی گمان نکند که این کار منجر به گزارشهای ابلهانه شود، باید به خاطر داشت که ما نمی توانیم هیچ گزارشی را ابلهانه بدانیم مگر آنکه با استفاده از گزارش ها و ادراکات عرفانی دیگر و یا منابع اعتقادی دیگر، دلیل کافی داشته باشیم تا بتوانیم گزارشی را که این فرد در مورد خدا صحیح می داند، را انکار نمائیم.
3- اعتراضات به معتبر دانستن تجربیاتی که در مورد خداست
بسیاری از فلاسفه معاصر منکر آنند که حتی یک نفر به صورت واقعی وجود و یا افعال الهی را درک کند. بیشتر ادله آنها بر محور تفاوت میان ادراک حسی و تجربه عرفانی می باشد، تفاوتهای واقعی و مقبول و یا تفاوتهای احتمالی. از آنجائی که تمامی ما در مقام عمل، اعتماد تمام و کمال به ادراک حسی داریم، تصور می شود که شباهتهای میان آن ارزیابی معرفت شناختی مثبتی از تجربه عرفانی در اختیار قرار می دهد، در حالی که تفاوتهای میان آن دو، به عنوان تائیدی بر ارزیابی منفی، انگاشته خواهد شد (آلستون1991، بخشهای5-7 و برای اطلاعات بیشتر وین رایت1981، بخش 3)
اولین و روشنترین دلیل برای یک ارزیابی منفی، تفاوتهای برجسته و قطعی میان ادراک حسی و تجربه عرفانی است. تجربه حسی دارائی ای مشترک میان تمام انسانهاست، در حالی که تا آنجا که ما می توانیم بگوئیم تجربه عرفانی چنین نمی باشد. حتی اگر تجربیات مبهم و زمینه ای را با احتیاط در شمارش محسوب کنیم،باز هم سهم قابل توجهی از جمعیت انسانی را تشکیل نمی دهد.
به علاوه، حتی در افرادی که از هر دو نوع ادراک برخوردار هستند نیز، این دو نوع ادراک، نقشهای کاملا متفاوتی را در زندگی این افراد بازی می کنند. تجربه حسی، حضوری پیوسته، پایدار و اجتناب ناپذیر در ساعات بیداری شخص می باشد، در حالی که به استثنای برخی نفوس نخبه، تجربه عرفانی پدیده ای نادر می باشد. تجربه حسی، مخصوصا دیدن، روشن و با جزئیات کامل می باشد و چنان حجمی از اطلاعات را در اختیار قرار می دهد که حتی نمی توان آنها را ثبت نماییم، در حالی که تجربه عرفانی در مقایسه با آن، بسیار ناچیز و مبهم می باشد. این تفاوتها امکان دارد، فرد را به این نتیجه برساند که تجربه عرفانی نمی تواند مجرایی برای انتقال اطلاعات در مورد واقعیت عینی باشد. این تفاوتها قطعا، از استفاده تجربه عرفانی به عنوان یک منبع معرفتی کم می کند، اما این حرف به هیچ وجه به این معنی نیست که تجربه عرفانی در مواردی که اتفاق افتاده است، به هیچ صورت و یا در غالب اوقات، تجربه ای معتبر از خداوند نیست و یا اینکه هیچ گونه اطلاعاتی را در باب خداوند برای ما فراهم نمی سازد. با توجه به این توزیع جزئی در میان جمعیت، می توان این گونه دفاع نمود که هیچ دلیل پیشینی وجود ندارد که عملی معرفت بخش که تنها توسط بخشی از جمعیت انجام می شود نسبت به عملی که توسط تمامی آنها صورت می گیرد، از شانس کمتری برای قرار گرفتن به عنوان منبع معرفتی برخوردار است. امور معتبر فراوانی وجود دارد که تنها توسط بخش بسیار اندکی از مردم صورت می گیرد، همچون تحقیق در علوم فیزیکی و چشیدن مشروبات الکلی. ما بایستی از تجربه بیاموزیم که کدام خصوصیات جهان قابل دسترسی عموم می باشد و کدام خصوصیات فقط در اختیار گروهی از مردم که واجد ملزومات آن می باشند. این ایده که بر اساس تجربه، هیچ جنبه ای از واقعیت توسط تجربه عرفانی کشف نمی گردد، توسط این نکته ای که ذکر شد، پاسخ داده می شود.
چنین بیانی را در مورد اینکه، تجربه عرفانی، بازتابها و جزئیات کمتری دارد، می توان ارایه نمود. این بیان، نشان می دهد که تجربه عرفانی اطلاعات کمتری را نسبت به تجربه حسی در اختیار ما قرار می دهد، نه آنکه اساسا هیچ اطلاعاتی را به ما نمی دهد.
اشکال عمومی دیگر آن است که عرفان به جای آنکه آگاهی مستقیمی را از حقیقت متعالی در اختیار ما قرار دهد، در قالب یک تجربه شناختی بی طرفانه، همچون تجربه انفعالی محض، به بازخوانی عقائد مذهبی پیشین می پردازد. تنها مسیحیانند که تجربه عیسی را داشته اند و به همین صورت، تنها هندوها تجربه ویشنو را گزارش کرده اند و تنها بودائیان از نیروانا گزارش داده اند. با این حال این اشکال، دارای یک گسترش افراطی مخاطره آمیز دارد. موارد فراوانی از تغییر دین بر اساس تجربه های به اصطلاح دینی وجود دارد. در این تجربیات، فاعلهای تجربه گر بر این گمانند که به جای آنچه که انتظارش را داشته اند، از امری کاملا مخالف آن آگاهی یافته اند. برای اطمینان نسبت به این مطلب، باید گفت که شخص برای گزارش آنچه که در روند تجربه از آن آگاهی یافته است، تنها می تواند از مفاهیمی که از قبل دارا بوده است، استفاده نماید (دیگر چه؟). این مطلب به همان اندازه که در مورد تجربه عرفانی صحیح است، در مورد تجربه حسی نیز صحیح می باشد. وقتی که من آنچه را که از پنجره قطار می بینم، گزارش می دهم، از خزانه مفاهیم خویش استفاده می کنم؛ می گویم که خانه ها، درختها، رودخانه و امثال اینها را می بینم. به نظر نمی رسد که ادراک حسی و عرفانی، از این جهت با یکدیگر تفاوت داشته باشند.کلمات کلیدی :