تجربه دینی 1
نوشته شده به وسیله ی محسن انبیائی در تاریخ 89/7/22:: 10:30 صبح
تجربه دینی
تجربه دینی یکی از موضوعاتی است که دانش فلسفه بدان می پردازد، چرا که یکی از منابع ممکن برای آگاهی در باب وجود، ماهیت و افعال الهی می باشد. تجربه های مورد نظر برای صاحبان تجربه آگاهی ای مستقیم و معرفت بخش از خداوند محسوب می شود. اما ممکن است که آنان در این باره اشتباه کرده باشند، چنانچه که بسیاری از فلاسفه بر همین عقیده اند. آنان معتقدند که چنین تجربه هایی به هیچ وجه آن گونه که به نظر می رسد، نیستند و هیچ کس تجربه ای واقعی در مورد حضور و یا فعل الهی ندارد. مهمترین دلیل فلسفی برای این ایده که چنین تجربه هایی گاهی اوقات واقعی و حقیقی هستند، قاعده ای است که مطابق با آن، اصل در هر تجربه ای آن است که آن را واقعی بدانیم، مگر آن که دلائل کافی برای خلاف آن را داشته باشیم. تمامی تجربه ها بی اشتباهند، مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. اگر ما چنین اصلی را نپذیریم، در نتیجه هیچ تجربه ای را نمی توان واقع نما دانست، چه تجربه دینی باشد و چه تجربه حسی و چه هر نوع تجربه دیگر.
اما منتقدانی هستند که می گویند که در مورد تجربیات دینی، دلائل کافی بر خلاف این اصل، وجود دارد. یکی از این ادله آن است که در تجربیات دینی، بر خلاف ادراکات حسی، امکان آزمایش و بررسی توسط چند تجربه گر وجود ندارد. اما در جواب این نقد می توان گفت که ما نباید تصور کنیم که تنها ادراک حسی است که می تواند راهی را برای ما ارائه کند که از طریق آن بتوانیم، با واقعیت عینی تماسی شناختی و واقعی داشته باشیم.
نقد دیگر بر این اصل آن است که عموما گمان می شود که به وسیله عوامل روانشناختی و اجتماعی،بدون آنکه ذکری از خدا به میان آورد، می توان تجربه دینی را به شکل مناسب تبیین نمود. در حالی که حتی اگر این عوامل مادی تنها اسباب بی واسطه این تجربه ها باشند، باز هم خداوند در حلقه های دورتر این زنجیره علل ظاهر می گردد.
1-تجربه خدا
اصطلاح تجربه دینی برای هر تجربه ای، که شخص در ارتباط با زندگی مذهبی خویش دارد، استفاده می شود، همچون احساس گناه، رهائی، لذت، بیمها و آرزوها، احساس قدردانی و غیره.
اما فلسفه در باب تجربه دینی، معمولا با موضوع خاصتری سر و کار دارد. فلسفه به آن دسته تجربیاتی می پردازد که در نظر فاعل تجربه گر، آگاهی ای تجربی از خداوند می باشد. برای آنکه بحث را در دامنه ای وسیعتر پیگیری کنیم و برای جلوگیری از محدود کردن بحث به یک نوع خاص از دین، همچون ادیان توحیدی که برای خدا تشخص قائلند، ما در این بحث، خدا را به عنوان" حقیقت برتر"، به هر شکلی که این حقیقت برتر تفسیر شود، بازشناسی می کنیم.
در اینجا یکی از تجربه های اینچنینی را از شخصی گمنام ذکر می کنیم"
ناگهان من ... حضور خداوند را احساس کردم – من در مورد اشیاء آنگونه که از آنها آگاهی یافتم، صحبت می کنم – گویا که مهر وقهر الهی با یکدیگر در من نفوذ می کردند... سپس حالت خلسه به آرامی از قلب من خارج شد، به گونه ای که من احساس کردم که خداوند از مشارکتی که به من ارزانی کرده بود، صرف نظر نموده است... من از خود پرسیدم که آیا موسی در صحرای سینا می توانسته ارتباط صمیمانه تری با خدا داشته باشد؟ خوب است که این را اضافه کنم که در این حالت خلسه من، خداوند نه شکل داشت، نه رنگ، نه بو و نه مزه، به علاوه احساس حضور او با هیچ مکان خاصی گره نخورده بود ... بلکه هر چه بیشتر به دنبال کلماتی می گردم تا این ملاقات صمیمی را بیان کنم، بیشتر احساس می کنم که هیچ یک از تصورات متداول ما توان توصیف آن را ندارند. نهایت بیانی که می تواند آنچه را که من احساس نموده ام، بیان نماید، این است که خداوند حاضر بود، هر چند ناپیدا، با آنکه از وجود او آگاه بودم، اما هیچ یک از حواس من او را حس نمی کرد. (جیمز {1902} 1982:68)
این گزارش از چندین جنبه مورد توجه می باشد. نخست آنکه آگاهی از وجود خدا تجربی است، بر خلاف اندیشه های انتزاعی (همچون تفکر در مورد خدا، استدلال بر او و یا پرسیدن سوال در مورد او)
نقد دیگر آن است که اختلافات موجود میان تجربه های به اصطلاح دینی خصوصا در میان ادیان مختلف، زمینه مناسبی را برای تشکیک در مورد واقع نمائی تجربیات دینی فراهم می سازد. هر چند که امکان دارد که گروهی از مردم واقعا یک شیء واحد را تجربه کنند، هر چند که در مورد چگونگی آن شیء با هم اختلاف داشته باشند. این اتفاقی است که در مورد تجربه های حسی به صورت معمول پیش می آید.
به نظر می رسد که تجربه دینی نیز مانند تجربه حسی، با حضور اشیاء سر و کار دارد. تجربه گر در هنگام آگاهی از خداوند، او را حاضر می داند، به همان شکلی که شخص هنگامی که درختی را می بیند، حضور او را احساس می کند.
نکته دوم آنکه این تجربه مستقیم و بی واسطه می باشد. تجربه گر خداوند را بی واسطه درک می کند، نه آنکه آگاهی او از خداوند به خاطر آگاهی از شیء دیگری باشد. به بیان دیگر، به نظر می رسد که آگاهی از وجود خداوند، مانند دیدن مستقیم یک انسان در روبروی خویش است، به جای آنکه او را در تلویزیون ببینیم، یعنی جائی که آگاهی ما از وجود شخص، توسط آگاهی از وجود چیز دیگری است که در این مورد، آن شیء صفحه تلویزیون می باشد.
انسانها گاه تجربه های غیر مستقیم از خداوند را هم گزارش می کنند:
حضوری اسرار آمیز در طبیعت وجود داشت، که گاه در میان جمع و گاه در نیایشهای تنهایی من به سراغم آمد و برای من بالاترین لذت را تشکییل داد، مخصوصا آن گونه که گاه اتفاق افتاده، که طبیعت از درون خود،توسط چیزی ورای خویش روشن گردید (و یا آنکه، این گونه به نظر من رسید)
(بریدزورث 1977:19 )
مساله سوم آنکه این تجربه، فاقد هرگونه محتوای حسی می باشد. این تجربه، حضوری سراسر غیر حسی از خداوند می باشد. البته تجربیاتی از خدا وجود دارد، که با دیدن و شنیدن سر و کار دارد:
من از خواب بیدار شدم و بیرون پنجره را نگاه کردم، چیزی را دیدم که پنداشتم ستاره ای فروزان است که به تدریج نزدیک تر می شد و همچون نوری سفید که کمی مه آلود گردیده باشد، به نظر می آمد. لرزشی شدید، تمام وجود مرا، فرا گرفت، اما هیچ هراسی در دل نداشتم. فهمیدم آنچه را که احساس کرده ام، هیبتی عظیم بوده است. در پی این هیبت، عشقی طوفانی سراسر وجود مرا فرا گرفت و سپس از وجود من خارج شد و به دنبال آن احساس عظیم شفقت از این حضور بیرونی به من دست داد.
(بریدزورث 1977:30)
بسیاری افراد ارتباط میان تجربه غیر حسی با حضور یک شیء را ناممکن می دانند، اما به نظر می رسد که این عقیده، یک پیش داوری بی اساس باشد. چرا ما باید گمان کنیم که قالب درک حسی، تنها وسیله برای آگاهی تجربی از حقیقت خارجی است؟
آخرین ویژگی این تجربه آن است که این تجربه، یک تجربه "کانونی" است، که در آن آگاهی شخص از خداوند، آن چنان توجه شخص را به خود جلب می کند، که در یک لحظه تمامی اشیاء دیگر محو می شود. اما تجربیاتی هم وجود دارد که شدت کمتری دارند که برای مدتی طولانی باقی مانده و پس زمینه ای را برای تجربیات روزانه تشکیل می دهد. این تجربه جیمز، نمونه ای از این تجربیات است: خداوند مانند جو فیزیکی تمام وجود مرا فراگرفته است. او از نفس من، به من نزدیکتر است. به عبارت دقیق، حیات، حرکت و وجود من، در او شکل می گیرد. ({1902} 1982: 71-2)
از آنجا که تجربیات مستقیم، غیر حسی و کانونی، برجسته ترین و ممتازترین ادعاها را در مورد آگاهی از خداوند، تشکیل می دهد، بحث اخیر را محدود به آنها می کنیم.
بخش عظیمی از نوشتجات مربوط به این موضوع، بر تجربیات عرفانی تمرکز نموده اند، یعنی تجرباتی که در آنها تمامی تمایزات برداشته می شود، حتی تمایز میان تجربه گر و تجربه شونده.
چنین شخصی از وحدتی یک پارچه، آگاهی دارد. این تجربه تحت "مقوله عمومی" ما قرار می گیرد، چرا که عرفان چنین تجربه ای، را آگاهی ای مستقیم از حقیقت متعالی می داند .
اما از آنجا که تجربیات این چنینی، مشکلات خاص خود را دارند، در مدخل این گفتار، عمدتا بر تجربیاتی تمرکز می کنیم که معتدل تر باشد، مانند تجربیاتی که پیش از این ذکر گردید، که در آنها به نظر نمی آمد که فرد، هویت خویش را از دست داده باشد. اما علی رغم آن، اصطلاح "تجربه عرفانی" برای اشاره به تجربیاتی که از نظر فاعل تجربه گر، تجربه ای مستقیم از خداوند می باشد، استفاده خواهد شد. از آنجا که چنین افرادی آگاهی خویش از خدا را مانند آگاهی خویش از اشیاء در محیط مادی می دانند که با ادراک حسی حاصل می شود، اصطلاح ادراک عرفانی، نیز استفاده خواهد شد.
2- تجربه های عرفانی به عنوان بنیانی برای اعتقاداتی درباره خدا
مهمترین علاقه فلسفی در باب تجربه عرفانی، پیرامون این سوال است که آیا امکان دارد، این تجارب منبعی برای دانش و یا باورهای موجه در باره خدا باشد؟ کسانی که چنین تجاربی داشته اند، عموما گمان می کنند که از این تجربیات چیزی یاد گرفته اند و علاوه بر آن، اعتقاداتی را که پیش از آن داشته اند، توسط این تجارب تائید بیشتری یافته اند. معمولا این افراد تصور می کنند که، تنها دسته محدودی از باورها به این وسیله موجه می شوند. این باورها شامل اعتقاداتی این چنینی است: خدا وجود دارد، باور هائی خاص درباره ماهیت خدا ( به عنوان مثال، خدا مهربان است و یا تواناست) باورهایی درباره آنچه که خدا در مقابل تجربه گر در آن لحظه انجام می دهد، همچون تسلی دادن، محکوم کردن، بخشیدن، الهام، انتقال یک پیام خاص.
بسیار بعید، بلکه ناممکن است که شخصی گمان کند که تنها از طریق یک تجربه دینی می تواند بفهمد که این خدا بود که بنی اسرائیل را از بندگی مصریان نجات بخشید و یا اینکه بفهمد که، خداوند سه شخص در یک جوهر واحد است (مگر آنکه شخص گمان کند که خداوند در حین تجربه، چنین گفته است)
اما با این وجود، باورهائی که شخص از طریق چنین تجربیاتی دریافت می کند، معمولا نقشی اساسی را در زندگی دینی شخص بازی می کنند. در گزارش دیگری، نویسنده نامشخصی بعد از صحبت در رابطه با تجربه ای که در آن او اتحاد کامل میان روح خویش و روح "او" را احساس کرده است، می گوید که " بالاترین ایمان و صادقانه ترین باوری که من در مورد خدا دارم، در آن لحظه بود که در وجود من متولد گردید، اطمینان بخش ترین مدرک برای وجود خدا، در آن ساعت ملاقات بود که در وجود من ریشه گرفت، با یاد آن تجربه عالی (جمیز{1902}7- 1982:66)
این واقعیت که این افراد تصور می کنند که با ادراکات عرفانی، آنها به دانسته هائی درباره خدا دست یافته اند، تضمینی برای این که آنها واقعا به چنین دانشهائی رسیده باشند، نمی باشد. شخص حتی در تجربه های حسی می تواند اشتباه کند. یک نفر می تواند تصور کند که در هوای گرگ و میش ماشینی را در دوردست دیده است، در حالی که آن چیز، تنها یک ماده گاو است. در موارد شدیدتر، ممکن است که شخص به بیماری توهم حاد مبتلا شده باشد، چنانچه پادشاه اسکاتلند، مکبث، گمان می کرد که در مقابل او خنجری قرار گرفته است. تناقضات میان گزارشهای مربوط به تجارب حسی و همچنین تجارب عرفانی مانع از آن است که ما تمام آنها را واقعی بدانیم. در مورد تجارب عرفانی، همین کافی است که در برخی از آنها فرد تصور می کند که خداوند فرمان قتل عام گروه خاصی از انسانها را تا سر حد ممکن می دهد، در حالی که در موارد دیگر شخص، خداوند را به صورت موجودی بسیار مهربان می بیند. در حیطه هر دو نوع تجربه، دو راه وجود دارد که امکان دارد، شخص به خاطر آنها اعتقادات اشتباهی را کسب کند. امکان دارد که او احساس کند که چیزی را تجربه نموده است، در حالی که چنین نیست. دو مورد از توهمات حسی که ذکر شد، به علاوه مواردی که در آنها شخص احساس می کند که خداوند به او چیزی را گفته، که به کس دیگری نمی گوید، این حقیقت را نشان می دهد.
کلمات کلیدی :