ملاحظاتی انتقادی درباره بسط تجربه نبوی سیدمحمدحکاک بخش دوم
نوشته شده به وسیله ی محسن انبیائی در تاریخ 87/3/14:: 8:22 عصر
در بخش نخست نویسنده محترم مقاله سه اشکال اساسی بر مقاله بسط تجربه دینی ذکر کرده اند که در یادداشت قبلی ذکر گردید. در بخش دوم این گفتار نیز سه اشکال دیگر در باب این گفتار ذکر گردیده است
?) مطلب دیگری که آقای سروش در این مقاله در بابتجربه نبوی میگویند این است که:
«اگر پیامبر عمر بیشتری میکرد و حوادث بیشتری بر سر اومیبارید، لاجرم مواجههها و مقابلههای ایشان هم بیشتر میشد و ایناست معنی آنکه قرآن میتوانستبسی بیشتر از این باشد کههست.»(ص ??)
این سخن نیز نادرست است زیرا:
? همانطور که در بند ? گفتیم، از جمله ارکان نبوتنقص عقل بشر در راهنمایی او به سوی کمال مطلوب اواست و الا اگر حکمت و فیاضیتخداوندی در مورد آدمی باعقل او محقق میشد، هیچ نیازی به نبوت نبود. حال کهچنین نیست، خدای حکیم و فیاض به واسطه انبیا تعالیمیمیفرستد تا آدمیان هدایتشوند. بدیهی است این تعالیماندازه مشخص دارد آنچه لازم است نازل میشود. کمتر از آنبا حکمت و فیاضیت او ناسازگار است و بیشتر از آن نیز لغواست و خلاف حکمت. این مطلب مستقل از آن است کهقرآن از جانب خدا بر پیامبر نازل شده باشد یا از شخصیتخود او سرچشمه بگیرد. در هر حال خدا پیامبر را به منظورخاصی به پیامبری برگزیده است که باید آن منظور تامینشود. دیگر چه معنی دارد که بگوییم اگر پیامبر عمر بیشتریمییافت قرآن نیز بیش از این میشد. درست است که آیاتیاز قرآن در ارتباط با حوادثی بودهاند که برای پیامبر اتفاقمیافتادهاند; یعنی به اصطلاح دارای شان نزول هستند اما باتوجه به آنچه گفتیم این حوادث را باید صرفا یک بسترطبیعی و زمینی و تاریخی برای نزول آن آیات دانست کهالبته اگر پیامبر در زمان و مکان دیگری مبعوث میشد اینبستر تغییر میکرد ولی اصل تعالیم موجود در آن آیات، نه.
? خود قرآن نیز مؤید دلیلی است که ذکر کردیم.آیاتی در قرآن هست که مبین کامل بودن آن و حاکی از ایناست که آنچه لازم بوده نازل شده است، نظیر:
ما فرطنا فیالکتاب من شیء (انعام، ??)
ما هیچ چیز را در کتاب فروگذار نکردیم.
یعنی آنچه لازم است در قرآن باشد در آن آمده است.حتی اگر در این آیه هم مقصود از کتاب، لوح محفوظ باشدنه قرآن، آیه زیر صریحا در خصوص قرآن است:
و نزلنا علیکالکتاب تبیانا لکل شیء (نحل، ??)
و کتاب را بر تو نازل کردیم که تبیان همه چیز است.
از ذکر آیات دیگر و نیز احادیث در این باب میگذریم. بهاین ترتیب طول عمر پیامبر چه دخلی در زیادت و نقصانقرآن دارد؟
? عجیب است که خود آقای سروش نیز میگویند:
«پیامبر اسلام(ص) خاتم است. یعنی کشف تام او و بخصوصماموریت او برای هیچکس دیگر تجدید نخواهد شد. » (ص ??)
آیا تام بودن کشف پیامبر جز بدین معنی است که آنچهلازم بوده، دریافت نموده و بیش از آن دیگر قابل تصورنیست؟ همینطور، آیا خاتم بودن او جز این معنایی دارد کهبعد از او دیگر به هیچ پیامبری نیاز نیست و آنچهمیبایست، تماما از آسمان نازل شده، حتی طول عمر خودپیامبر نیز تغییری در این امر نمیدهد؟ آن وجود مبارک هرقدر هم بیشتر عمر میکرد، به هر حال عمر محدودی داشت.اگر تمام آنچه لازم استبه او ندهند، پس ضرورتا باید بعداز او نیز پیامبرانی بیایند و این چگونه با خاتمیت او سازگاراست؟
?) مطلب سومی که در مقاله مورد نظر آمده این است کهبعد از پیامبر تجربه او توسط دیگران بسط پیدا میکند و درتوضیح این بسط دو تعبیر آمده است: یکی تفصیل و دیگریتکامل و غنا و فربهی. یعنی یک جا میگویند تجاربدیگران تفصیل تجربه نبوی است و در جایی دیگر میگویندتکامل آن است، هر چند شیب کلام کاملا به سوی دومیاست. ایشان مینویسند:
«اینک در غیبت پیامبر(ص) هم باید تجربههای درونی و برونیپیامبرانه بسط یابند و بر غنا و فربهی دین بیافزایند.»(ص ??)
«اگر «حسبنا کتاب الله» درست نیست، «حسبنا معراج النبی» و«حسبنا تجربة النبی» هم درست نیست (همانجا)
«همچنین است اندیشه شیعیان که با جدی گرفتن مفهوم امامت،در حقیقت فتوا به بسط و تداوم تجربههای پیامبرانه دادهاند.»(همانجا)
«علاوه بر تجارب دورنی، تجربههای بیرونی و اجتماعی نیز برفربهی و تکامل ممکن دین افزودهاند و میافزایند.» (همانجا)
«این دین فقط یک کتاب نبود که بگوییم اگر آن کتاب ماند، آن دینمیماند، ولو وارد درگیریهای تاریخی نشود. این دین، یک پیغمبر نبودکه بگوییم اگر آن پیغمبر رفت، آن دین هم میرود. این دین یک دیالوگتدریجی زمین و آسمان و عین یک تجربه پیامبرانه طولانی تاریخیبود.»(ص ??)
«فراموش نکنیم عارفان ما برغنای تجربه دینی و متفکران ما بردرک و کشف دینی چیزی افزودهاند. نباید فکر کرد که این بزرگان فقطشارحان آن سخنان پیشین و تکرار کننده تجربههای نخستین بودهاند.غزالی کشفهای دینی تازه داشته است و مولوی و محیالدین وسهروردی و صدرالدین شیرازی و فخر رازی و دیگران همینطور. واصلا دین به همین نحو تکامل و رشد کرده است.» (ص??-??)
مقصود از این سخنان چیست؟ تجارب دینی افراد وجوامع اسلامی را شاید بتوان به نوعی تفصیل تجاربپیامبر دانست، بدین معنی که افراد و جوامع مسلمان دربرخورد با حوادث جدید، احکام آنها را از کلیاتی که در قرآنیا حدیث پیامبر آمده استنباط میکنند و آن کلیات را بامقتضیات عصر خود تطبیق میدهند و مسائل مستحدثه درواقع مظاهر آن کلیات و اصول میشوند و اینها همه یعنیتفصیل اجمالی که حاصل تجارب دینی رسول اکرم است.?همینطور، تجارب درونی افراد مسلمان که از قبیل کشف وشهود و الهام و رؤیا و تفکرات است، به نوعی در ظل تجربهپیامبرانه قرار میگیرند، بدین معنی که تجارب افراد وتجارب پیامبر از این نظر که هر دو اتصال به عالم معنایند،یکی هستند. آری با این ترتیب، با تسامحی میتوان تجاربافراد را تفصیل تجارب پیامبر دانست، و با تسامحی بیشتردر هر دو مورد - تجارب اجتماعی و تجارب درونی افراد وجوامع اسلامی - سخن از بسط تجربه نبوی گفت.
اما تعبیر تکامل و غنا و فربهی دیگر چه معنایی دارد؟این تعبیر صریحا مشعر بر این است که تجربه دیگران درعرض و هم ارز تجربه نبوی و از همان سنخ است و چیزیبر آن میافزاید، چنانکه در عبارت خود نویسنده هم آمدهاست. مقصود از همارز و همسنخ بودن، هر چند این نیستکه محتوای هر دو به یک اندازه است ولی به هر حال اینقدر هست که هر دو پیامبرانهاند. اما آیا واقعا چنین است؟آیا تجارب دیگران چیزی بر آنچه پیامبر از جانب خدا برایانسانها آورده و مامور به ابلاغ آنها بوده، میافزاید؟
تمام آنچه در رد ادعای ایشان در بند ? گفتیم، در اینجانیز جاری است، بعلاوه نکتهای که اینک میافزاییم:
پیامبر، پیامبر استیعنی رسول خداستیعنیماموریت ابلاغ یک سلسله تعالیم را دارد. بنابراین به دلیلعقلی و نقلی، معصوم و قول او حجت است. علاوه بر اینتعالیم، آنچه به عنوان حدیث میگوید نیز حجت است درحالی که دیگران چنین شانی ندارد. بعد از او تنها اوصیایمعصوم او که توسط او مشخص شدهاند به منزله جانشیناناو در امامت امت، معصومند ولی ابدا شان پیامبری ندارندو چیزی را به عنوان وحی به مردم ابلاغ نمیکنند، چه رسدبه غیر اوصیا. به این ترتیب چگونه میتوان رؤیاها ومکاشفات و تفکرات را تجربه پیامبرانه دانست؟ این قبیلامور همواره بوده و هستند ولی هیچ عارف و متفکری،رسول خدا و حامل وحی او و مامور به ابلاغ تعالیم او نبودهو نیست و هیچکدام از آنها نیز چنین ادعایی نداشتهاند.تکلیف تجارب اجتماعی نیز روشن است. حاصل آنکهنبوت و پیامبری معنی خاص و لوازم معینی دارد و با عرفانو تفکر و تجارب اجتماعی متفاوت است.
?) در خاتمه ذکر یک نکته مهم - هر چند نسبتبهمطلب اصلی مقاله ایشان فرعی محسوب میشود - لازماست. ایشان در اواخر مقاله مینویسند:
«امروز سخن هیچکس برای ما حجت تعبدی دینی نیست، چونحجیت و ولایت دینی از آن پیامبر اسلام(ص) است و بس. با بستهشدن دفتر نبوت به مهر خاتمیت، شخصیت هیچکس پشتوانه سخناو نیست. از همه حجت میخواهند جز از پیامبر(ص) که خود حجتاست.» (ص ??)
سخن این است که چرا آقای سروش شیعه امامی اثنیعشری باید چنین عباراتی بگویند که قویا موهم نفی امامتبلکه صریح در آن است؟ اگر کسی گوینده این سخنان رانشناسد، آنها را جز بر این معنی حمل میکند؟ تقریبا ازهمین قسم است آنچه در صفحه ?? و نیز آنچه در بعضیدیگر از نوشتههای خود آوردهاند
کلمات کلیدی :